پنجشنبه، شهریور ۰۶، ۱۳۸۲





فقط يک هفته خانه داری *
لنا سوندستروم


برگردان زهره سحرخيز

ميخواستيم آپارتمان خود را بفروشيم. دلال گفت وقت بازديد روز يکشنبه باشد، سه شنبه و جمعه را هم برای بازديد مجدد تعيين کرد. ماگفتيم، باشد ، مساله ای نيست.
و بعد رفتيم خانه. جملات بادی کين ، سلطان واقعی " زيبای آمريکايی" که ميگفت " آدم برای اينکه موفق بشود، بايد هر لحظه تصويری از موفقيت به نمايش بگذارد" در گوشمان زنگ ميزد؛ پس مثل ديوانه ها افتاديم به جان منزل و تميز کردن.

وقتی آدم ميخواهد آپارتمان را برای بازديد آماده کند، بايد يک نوع "من" بهتراز خود درست کند. يک "من" با نظم وترتيب. يک "من" که محصول خانه ای زيباست و ميتوان آنرا به عموم نشان داد. بعلاوه، فکر کردم يک هفته نظم وترتيب کاری ندارد و بايد هرکسی بتواند از پس ان برآيد. و لامپ های خراب را که هيچوقت عوض نشده بود، عوض کرديم. کف زمين را سائيديم، شيرهای آب را برق انداختيم، گلدان برای خانه خريديم، فرش ها را تکانديم، حوله های تميزی در آشپزخانه آويزان کرديم، تخت ها را مرتب کرديم، اسباب های زنگ نزن را صيقل داديم، تمام لوله های خالی دستمال را، که هميشه کف توالت ول مى کرديم و وقتی نشسته بودم و به آنها زل ميزدم فکر ميکردم برای روز کريسمس از آنها اسب بازی درست مى کنم، جمع کرديم.

به هرحال. تا اينجا همه چيز رو براه بود. بعد از آن بود، يعنی وقتی که همه کارها انجام شد، يا بهتر است بگويم وقتی که خيال مى کردم بالاخره همه چيز آماده شده، با تعجب تازه کشف کردم: که اين فقط اول کار بود. که يک نفر بايد مواظب حفظ نظم و ترتيب باشد. هر روزه، يا لااقل تا وقتی که کار بازديد از خانه تمام بشود. که "خانه زيبا" نياز به نظارت و رسيدگی دايم دارد، هر ذره نان خرده يا ترشح آب يا لکه مربا تهديدی است برای نظم کامل و خانه کامل. اين شروع فاجعه بود.

نتيجه اين شد. در عرض هفته من به يک هيتلر در رشته نظافت تبديل شدم. کوچکترين حرکت را تحت نظر داشتم. بچه هفت ساله بايد با پای جمع شده در يک کيسه نايلون روی صندلی می نشست، و دستور گرفته بود که تا آنجا که ممکن است در اين هفته کمتر تحرک داشته باشد. اگر کسی در يخچال را باز مى کرد يابه توالت ميرفت آهی از ته دل مى کشيدم.اگر کسی دوش مى گرفت و خودش را با حوله خشک ميکرد و يا روی مبل می نشست، تن من به لرزه در مى امد. پشتی ها را تکان ميدادم و شيشه صابون را پر مى کردم. روميزی هايی را که تازه خريده شده بود صاف مى کردم و بامايع تقويتی گلدان ها را آب ميدادم.

و وقتی سرانجام هفته به سر رسيد با تعجب کشف کردم که "من" بهتر و منظم تر من، در واقع" من" بسيار بدتری بود. يک مادر بد و يک آدم درهم شکسته زير استرس، در يک خانه بسيار تميز که خودم را زير فشار کار دو گانه تمام شده احساس مى کردم، درست مثل آن زن های نرمال که معمولا مجلات روزهای دوشنبه تعريف مى کنند. حداقل تا آنجا که آدم خودش را در گزارش های شناخته شده باز مى شناسد.

و ناگهان به فکرم افتاد که شايد دقيقا همين طور است. که واقعا کسانی وجود دارند که اين کار دايمشان است، هر روز، چه دلال برای بازديد بيايد چه نيايد؛ که در تلاشند تا خانه خود را مثل "خانه زيبای" روز بازديد نگه دارند، که در آن زن شبح مخدوشی است با حرکات مبهم که با پارچه ای در دست اينطرف و آنطرف مى دود و کاری را انجام ميدهد که اسمش کار بی مزد زنانه است.
و بله. اين يک کار تمام وقت است، اين را حالا مى توانم بفهمم. "تميز نگهداشتن پشت پيچ و خم ها" و خانه را از چکه های روغن و جعبه های خالی پاک نگاه داشتن و [ بانگ های تبليغاتی برای جذاب کردن خانه داری ] فقط نياز به استعداد مادر زاد برای نظم و ترتيب ندارد. نياز به وقت دارد. وقتی که هيچ آدم عاقلی حاضر نيست صرف کند.


مرجع: سايت روشنگري

هیچ نظری موجود نیست: