ديروز از دست كسي خيلي لجم گرفت.
آخر خرداد ماه كه پدر من فوت كرد يكي از دوستان من كه نسبت خانوادگي هم با هم داريم و خارج از ايران زندگي ميكنه پا به ماه بود.مادرش توصيه كرد چيزي از اين جريان به او بروز نديم مبادا زايمانش جلو بيفته.شش روز بعد ني ني دوست من به دنيا اومد و من بعد از شب هفت پدرم باهاش تلفني صحبت كردم و سعي كردم خيلي طبيعي صحبت كنم.از حال پدرم كه مي پرسيد سعي كردم به چيز ديگه اي فكر كنم كه بغض نكنم.تو مراسم چهلم پدرم مامانش از من مي پرسيد با ف. صحبت نكردي؟خيلي سراغتومي گيره. پرسيدم : شما بهش نگفتين؟ گفت : نه آخه بچه شير ميده خوب نيست خبر بد بشنوه.يه وقت شيرش خشك ميشه.
دو سه روز پيش يه اي ميل به شوهرش زدم و گفتم بابا جون قضيه من اينه و اينجوري گرفتارم. اينجا هم ميگن به ف. چيزي نگم منم ميدونم كه به محض صحبت كردن يه چيزي رو لو ميدم و بدتر ميشه. خودت يه جوري قضيه رو بهش بگو.
ديروز با مامان ف. تلفني صحبت ميكردم گفت نميدونم چه جوري بهش بگيم. عمه اش آخر ماه ميره پيشش. بهش گفتم يه روز آخر هفته كه شوهرش هم پيشش بود يواش يواش قضيه رو حاليش كنين و...
من هم كه لجم گرفته بود گفتم مگه ف.كه خودش پدرشو از دست داده اينهمه از فوت باباي من ميخواد ناراحت بشه؟ بعد هم گفتم كه براي شوهرش نامه نوشتم و..مامانش هول كرد و خواهش كرد همون لحظه براي شوهرش ميل بزنم و بگم بهش هيچي نگه!!!
راستش نميدونم در برابر اين قضيه چي بايد بگم. اگه من دوستشم و بايد مراقب حالش باشم كه آب تو دلش تكون نخوره و يه وقت ناراحت نشه كه شيرش تلخ بشه و به دهن بچه اش بد مزه بياد اونم دوست منه و چه موقعيتي براي آدم سخت تر از مرگ پدر؟ يعني اون به حكم دوستي نبايد هيچ كاري در حق من بكنه؟ حتي شنيدن درد دل من؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر