یکشنبه، تیر ۰۸، ۱۳۸۲

در لحظه مرگ پدرم در يك تلاش كه براي اون لحظه خيلي احمقانه به نظر ميرسيد سعي كردم آئوراي پدرم را ببينم.در زماني به طول شايد يك صدم ثانيه هاله اي به رنگ لاجوردي بسيار شفاف و درخشان، زيباترين آبي كه در تمام عمرم ديده ام، به چشم ديدم.من كه هنوز در ديدن آئورا كاملا موفق نشده ام در آن لحظه خاص آنرا به وضوح ديدم.هاله كامل نبود.يا به دليل اينكه من به چهره پدرم نگاه مي كردم يا به دليل لحظه مرگ فقط اطراف سر را فرا گرفته بود.رنگ آبي زيباي آن به من آرامش داد.
سلام.
اين روزها ممكنه وبلاگ من زيادي بوي مرگ بده. اگه حوصله نداريد از خوندنش صرفنظر كنيد.فكر ميكنم بايد خاطرات روز مرگ پدرم را بنويسم. شايد بعدها مراجعه و خوندن دوباره اش بد نباشه. مثل همه خاطراتي كه قبلا نوشته ام مثل خاطرات روزانه بارداريم...
ساعت هنوز نه و نيم صبح نشده بود و من با عجله داشتم شلواري را ميدوختم كه آن روز (5 شنبه) بايد در كلاس خياطي تحويل ميدادم.دخترم را آماده كرده بودم و وسايلم را جمع كرده بودم كه تلفن زنگ زد. مادر با صدايي كه خونسردي مصنوعيش از هر اضطرابي گوياتر بود گفت:" همون حالتهاي پارسال براي بابا پيش اومده.با آمبولانس فرستاديمش بيمارستان. هيچ جايي غير از بيمارستان اميد جا نداد...." بيمارستان اميد؟ تا به حال اسمش رانشنيده بودم.من هم با همان خونسردي مصنوعي با مادرم خداحافظي كردم و به مادر شوهرم زنگ زدم كه اگر برايش امكان دارد دخترم را پيش او بگذارم. توضيح مختصري دادم و به سرعت آژانس گرفتم . اول دخترم را تحويل مادر بزرگش دادم و بعد به سرعت خودم را به بيمارستان رساندم.اجازه ورود به بخش مراقبتهاي ويژه داده نشد. صبر كردم تا از ويزيت بيماران فارغ شد. حال پدرم را پرسيدم. پزشكي كه پدرم را ويزيت كرده بود درحاليكه با سايرين احوالپرسي ميكرد و سفارش ميكرد كه هر چي ايران چك هست براش كنار بذارن به من اعلام كرد كه حال پدرم وخيمه و انفاركتوس تمام جلو و طرفين قلبش را درگير كرده و قسمت تحتاني قلبش هم كه سال گذشته دچار حمله شده بود و خلاصه به من گفت:"شما كه نميخواهين دروغ بگم؟ خطر مرگش خيلي زياده."
بعد از اين شوك ناگهاني اجازه دادند پدرم را ببينم. پدر درد قفسه سينه داشت و با اشكال با من صحبت ميكرد. از مامان نگران بود و بهش اطمينان دادم كه خواهرم پيش مامانه و جاي نگراني نيست. يكي دوتا توصيه كرد و بعد رفتم بيرون و برايش آب ميوه خريدم. آب ميوه را كه نوشيد به من گفت :" اين دفعه از دفعه پيش حالم بدتره. بار قبل به بيمارستان كه رسيدم با اقداماتي كه كردن دردم خوب شد اما الان نه. " ساعت حدودا يازده و نيم بود.از سي سي يو بيرونم كردند و اجازه دادن وقت ناهار براي كمك به غذا خوردنش پيشش بروم. ساعت حدود يك بود كه آرام به سي سي يو سر زدم.پدرم به سختي نفس مي كشيد و با هر نفس تخت تكان ميخورد. به متصدي بخش گفتم و جواب شنيدم كه حالش طبيعيه و موندن من دليلي نداره. همه اقدامات انجام شده و مشكلي نيست.ما را به منزل فرستادند( اون موقع همسرم هم خودش را به بيمارستان رسانده بود) شماره تلفن و موبايل خودمان را به بخش داديم كه در صورت لزوم به ما خبر بدهند.بعد از بيمارستان خارج شديم.اول به منزل قديمي پدرم كه در حال بازسازي آن بود سر زديم و به اكيپ تعميرات خبر داديم كه بعد از اين اگر كاري داشتند با ما تماس بگيرند. بعد به منزل فعلي پيش مادرم رفتيم. به مادر و خواهرم كمي اطمينان الكي دادم و به خانه برگشتم. ساعت هنوز سه نشده بود. غذا ها را گرم كردم. قبل از خوردن غذا با سي سي يو تماس گرفتم كه بگم فراموش نكنند پدرم را به دستشويي ببرند (سوند نزده بودند)حال پدرم را كه پرسيدم گفتند خوب نيست. گفتم بيام؟ گفتند با سرعت...تمام مسير بين خانه تا بيمارستان به خودم فشار آوردم كه مسلط باشم.وقتي به سي سي يو رسيدم در بسته بود. از در ديگر وارد شدم. صحنه خيلي سختي بود. به پدرم ماساژ قلبي ميدادند و وضع مانيتورها خيلي خراب بود.روسريم را در دهنم چپانده بودم كه صدا نكنم كه از اتاق بيرونم نكنند.شوهرم خيلي سعي كرد من را از اتاق بيرون ببرد اما نتوانست. چند بار شوك دادند و به نوبت ماساژ ميدادند. پدرم هنوز نفس داشت.بعد از نگاههاي پزشكها فهميدم اميدي نيست. دست پدرم را در دست گرفتم. داشت سرد ميشد.حرفهاي زيادي زدم كه الان به خاطر ندارم. بارها دستش را بوسيدم و سرش را نوازش كردم و بوسيدم.يكي ميخواست به داد شوهرم برسد.آخرين ديدارم با پدرم بود...نه آخرين ديدار دردناكتر بود.آخرين وداع وقتي بود كه كفن را از روي صورت گلش كنار زدند.
پدر به همين راحتي به آرامش ابدي رسيد. هرگز نتونستم براش مويه و لابه كنم. فكر ميكردم الان كه پدر به زندگي ابدي رسيده و با اقوام و دوستاني كه پيش از او پس از آن مراسم معمول عزاداري. شب اول، خبر دادن به خواهران خارج از ايران، خبر دادن به دوستان و آشنايان،رفته اند خوش و آرامه نبايد با زاري و ناراحتي عيشش را منقص كنم.نبايد رفتارم طوري باشه كه از ما نگران باشه. نبايد روحش را آزار بدهيم.
پس از آن مراسم معمول عزاداري. شب اول، خبر دادن به خواهران خارج از ايران، خبر دادن به دوستان و آشنايان،مراسم تدفين صبح روز بعد، ناهار در رستوران، پخت حلوا با عجله، مراسم شام غريبان، نوشتن آگهي ختم، رعايت ترتيب فاميلها براي اينكه كسي گله مند نباشه، ترتيب دادن مسجد، خانه پر از جمعيت در حالي كه صاحب خانه در خانه نيست، كودكي كه هميشه در بدترين موقعيت بيمار ميشود، مراسم شب هفت،ماندن نوبتي پيش مادر، خانه غبار گرفته، لباسهاي شسته نشده،تلفن پشت تلفن، 110 اي ميل خوانده نشده،تشكر از كساني كه زحمت كشيده اند، ترتيب دادن به كارهاي نيمه كاره مانده پدر، خانه نيمه بازسازي شده،...
ستون خانواده فروريخته است

یکشنبه، خرداد ۲۵، ۱۳۸۲

ظٹظƒ ظ…ط§ظ‡ظٹ ظ‡ط³طھ ظƒظ‡ ط¨ظ‡ ظ…ظ† ظ¾ظٹظ„ظ‡ ظƒط±ط¯ظٹ. ط®ظˆط¯طھظ… ظ…ظٹط¨ظٹظ†ظٹ ظƒظ‡ ط²ظٹط§ط¯ ط¨ظ‡طھ ط±ظˆ ظ†ظ…ظٹط¯ظ… ظˆ طھط­ظˆظٹظ„طھ ظ†ظ…ظٹع¯ظٹط±ظ…. ظ…ظٹط®ظˆط§ظ‡ظٹ ط¨ع¯ظٹ ط³ظ…ط¬ظٹطں ظ…ظ† ط§ط² طھظˆ ط³ظ…ط¬ طھط±ظ…. ظˆط§ظٹط³طھط§ ط¨ط¨ظٹظ† ظƒظٹ ظƒظٹظˆ ط§ط² ظ…ظٹط¯ظˆظ† ط¨ظ‡ ط¯ط± ظ…ظٹظƒظ†ظ‡.
ط§ظˆظ„ط´ ظƒظ‡ ط§ظˆظ…ط¯ظٹ ط®ظˆط§ط³طھظٹ ظ†ط±ط³ظٹط¯ظ‡ ظ…ظ†ظˆ ط§ط² ظ¾ط§ ط¨ظ†ط¯ط§ط²ظٹ.ط­ط±ظٹظپطھظˆ ط¯ط³طھ ظƒظ… ع¯ط±ظپطھظٹ ط¹ط²ظٹط².ظٹظ‡ ع†ط±ط®ظٹ ط²ط¯ظٹ ط¯ظˆط± ظˆ ط¨ط±ظ… ظˆ ط®ظˆط§ط³طھظٹ ط¨ط¨ظٹظ†ظٹ ظ†ظ‚ط·ظ‡ ط¶ط¹ظٹظپ ظˆط¬ظˆط¯ظ… ظƒط¬ط§ط³طھ ظƒظ‡ ط§ط² ط§ظˆظ†ط¬ط§ ط­ظ…ظ„ظ‡ ظƒظ†ظٹ.ط§ظˆظ„ط´ ط¨ط§ ظ†ط±ظ…ظٹ ط´ط±ظˆط¹ ظƒط±ط¯ظٹ. ع†ظ†ط¯ طھط§ ط¹ط·ط³ظ‡ ظˆ ظƒظ…ظٹ ط³ط± ط¯ط±ط¯. ط¯ظٹط¯ظٹ ظƒظ‡ ط§طµظ„ط§ ط§ظˆظ…ط¯ظ†طھظˆ ط­ط³ ظ†ظƒط±ط¯ظ…. ط¨ط¹ط¯ ظٹظˆط§ط´ ظٹظˆط§ط´ ط²ط¯ظٹ طھظˆ ط§ط³طھط®ظˆظ†ط§ظ…. ظٹظ‡ ط±ظˆط² طµط¨ ظƒظ‡ ظ¾ط§ ط´ط¯ظ… ط¯ظٹط¯ظ… طھظ† ظˆ ط¨ط¯ظ†ظ… ط¯ط±ط¯ ظ…ظٹظƒظ†ظ‡. ظƒظٹظ‡ ظƒظ‡ طھط­ظˆظٹظ„ ط¨ع¯ظٹط±ظ‡. ط¹ط¯ظ„ ظ‡ظ…ظˆظ† ط±ظˆط² ط¨ط±ط§ظٹ ط§ظٹظ†ظƒظ‡ ظ¾ظˆط²ظ‡ طھظˆ ط¨ظ‡ ط®ط§ظƒ ط¨ظ…ط§ظ„ظ… ط®ظˆظ†ظ‡ طھظƒظˆظ†ظٹ ط§ط³ط§ط³ظٹ ظƒط±ط¯ظ… ظƒظ‡ ط¨ط¯ظˆظ†ظٹ ط§ط² ط§ظˆظ† ط¨ظٹط¯ط§ ظ†ظٹط³طھظ… ظƒظ‡ ط¨ظ‡ ط§ظٹظ† ط¨ط§ط¯ط§ ط¨ظ„ط±ط²ظ….ظٹظ‡ ظƒظ…ظƒظٹ ظ‡ظ… ط§ظ†ط¯ط§ط®طھظ… ط¨ط§ظ„ط§ ظˆ ظپط±ط§ظ…ظˆط´طھ ظƒط±ط¯ظ….ط¯ظˆ ط³ظ‡ ط±ظˆط²ظٹ طھظˆ ظپظƒط± ط¨ظˆط¯ظٹ ظƒظ‡ ط¨ط¨ظٹظ†ظٹ ط§ط² ظƒط¬ط§ ط¨ظٹط§ظٹ ظƒظ‡ ط®ظˆط¨ ط¯ط³طھظ…ظˆ طھظˆ ظ¾ظˆط³طھ ع¯ط±ط¯ظˆ ط¨ط°ط§ط±ظٹ. ظٹظ‡ ط±ظˆط² ط¹طµط±ظٹ ط¯ظٹط¯ظ… ع†ط´ظ…ظ… ظ…ظٹط³ظˆط²ظ‡ ظˆ ط®ط´ظƒظ‡. ط¨ط¹ط¯ ظٹظ‡ظˆ ط´ط±ظˆط¹ ظƒط±ط¯ ط¨ظ‡ ط§ط´ظƒ ط±ظٹط®طھظ† ظˆ ط³ظˆط®طھظ† ظˆ ط³ط±ط® ط´ط¯ظ†. ظپط±ط¯ط§ طµط¨ ط¯ظٹع¯ظ‡ ظˆط§ ظ†ط´ط¯ ظƒظ‡ ظ†ط´ط¯.ظ‚ظٹ ظƒط±ط¯ ظˆ ظƒظ„ظٹ ظˆط±ظ….ط¨ط§ ع†ط§ظٹ طھط§ط²ظ‡ ط¯ظ… ظˆ ط¬ظ†طھط§ ظ…ط§ظٹط³ظٹظ† ط­ظ…ظ„ظ‡ طھظˆ ط®ظ†ط«ظٹ ظƒط±ط¯ظ….ط¯ظˆ ط±ظˆط²ظٹ ط·ظˆظ„ ظƒط´ظٹط¯ ظˆظ„ظٹ ط¨ط§ط²ظ… ظپط±ط³طھط§ط¯ظ…طھ ط¬ط§ظٹظٹ ظƒظ‡ ط¹ط±ط¨ ظ†ظٹ ط§ظ†ط¯ط§ط®طھ.ظƒظ„ظٹ ظپظƒط±طھظˆ ط¨ظ‡ ظƒط§ط± ط§ظ†ط¯ط§ط®طھظٹ ظƒظ‡ ط¨ط¨ظٹظ†ظٹ ط¯ظٹع¯ظ‡ ع†ظٹظƒط§ط± ظ…ظٹطھظˆظ†ظٹ ط¨ظƒظ†ظٹ. ط¨ط¯ ط´ط§ظ†ط³ظٹطھ ط¯ط±ط³طھ ظˆظ‚طھظٹ ظƒظ‡ ط±ظپطھظٹ طھظˆ ع¯ظ„ظˆظ… ظˆ ط¯ط³طھ ط¨ظ‡ ظƒط§ط± ط´ط¯ظٹ ط³ظˆط±ظ†ط§ ط®ظˆظ†ظ‡ ظ…ظˆظ† ط¨ظˆط¯.ظٹظ‡ ظ†ظٹع¯ط§ ط¨ظ‡ ع¯ظ„ظˆظ… ط§ظ†ط¯ط§ط®طھ ظˆ ع¯ظپطھ ع†ظٹط² ظ…ظ‡ظ…ظٹ ظ†ظٹط³طھ ظˆظ„ط´ ظƒظ†.ظƒظٹظپ ظƒط±ط¯ظ… ع†ظ‡ ط®ظˆط¨ طھط­ظ‚ظٹط±طھ ظƒط±ط¯.ظپط±ط¯ط§ طµط¨ ط¯ظ…ط¨طھظˆ ع¯ط°ط§ط´طھظٹ ط±ظˆظٹ ظƒظˆظ„طھ ظˆ ط¨ط§ط²ظ… ط±ظپطھظٹ طھظˆ ظ¾ظ†ط§ظ‡ع¯ط§ظ‡طھ. ظٹظ‡ ظ‡ظپطھظ‡ ط°ظ† ع¯ط±ظپطھظٹ ظƒظ‡ ط±ط§ظ‡ ط­ظ„ ط¨ظ‡طھ ط§ظ„ظ‡ط§ظ… ط¨ط´ظ‡.ط§ظٹظ† ط¢ط®ط±ظٹظ† ط­ط±ط¨ظ‡ طھظ‡ ظ†ظ‡طںطںط­ط§ظ„ط§ ط§ظˆظ…ط¯ظٹ ط±ظˆ طھط§ط±ظ‡ط§ظٹ طµظˆطھظٹظ….ظپظƒط± ظ…ظٹظƒظ†ظٹ ظ…ظٹطھظˆظ†ظٹ طµط¯ط§ظ…ظˆ ط®ظپظ‡ ظƒظ†ظٹطںط´ظ†ظٹط¯ظ‡ ط¨ظˆط¯ظٹ ظƒظ‡ ظ…ظٹع¯ظ† "طھظ†ظ‡ط§ طµط¯ط§ط³طھ ظƒظ‡ ظ…ظٹظ…ط§ظ†ط¯"طں ط®ظˆط§ط³طھظٹ ظ†ط´ظˆظ† ط¨ط¯ظٹ ظƒظ‡ ط­ط±ظپ ط¢ط®ط±ظˆ طھظˆ ظ…ظٹط²ظ†ظٹطں ظ†ظ‡ ط¹ط²ظٹط² ظƒظˆط± ط®ظˆظ†ط¯ظٹ. طµط¯ط§ ظ†ط¯ط§ط±ظ… ط§ظ…ط§ ط§ط­طھظٹط§ط¬ظٹ ظ‡ظ… ط¨ظ‡ طµط¯ط§ ظ†ط¯ط§ط±ظ…. ط¢ط®ظ‡:"طھظ†ظ‡ط§ ظˆط¨ظ„ط§ع¯ ط§ط³طھ ظƒظ‡ ظ…ظٹظ…ط§ظ†ط¯.

چهارشنبه، خرداد ۲۱، ۱۳۸۲

ط؛ط±ظ‚ ط¯ط± ط§ظپظƒط§ط±ظ… ط¯ط± ط®ظٹط§ط¨ط§ظ† ظ‚ط¯ظ… ظ…ظٹط²ط¯ظ…. ط³ط¹ظٹ ظ…ظٹظƒط±ط¯ظ… ط§ط² ط±ط§ظ‡ ط±ظپطھظ† ط¨ط§ ط±ظٹطھظ… ع¯ط§ظ…ظ‡ط§ظٹ ط®ظˆط¯ظ… ط¨ط¯ظˆظ† ط§ظٹظ†ظƒظ‡ ظ…ط¬ط¨ظˆط± ط¨ط§ط´ظ… ظƒط³ظٹ ط±ط§ ط¨ظ‡ ط¯ظ†ط¨ط§ظ„ ط¨ظƒط´ظ… ظ†ظ‡ط§ظٹطھ ظ„ط°طھ ظ…ظ…ظƒظ† ط±ط§ ط¨ط¨ط±ظ…. ظ‡ظˆط§ ظ‡ظ†ظˆط² ط¨ظ‡ط§ط±ظٹ ط¨ظˆط¯ ظˆ ظ‚ط¯ظ… ط²ط¯ظ† ظ„ط°طھ ط¨ط®ط´ ط¨ظˆط¯. ظ†ط³ظٹظ… ظƒظ‡ ظ…ظٹ ط¢ظ…ط¯ ط­ط³ط±طھ ط­ط³ ظƒط±ط¯ظ†ط´ ظ„ط§ط¨ظ‡ ظ„ط§ظٹ ظ…ظˆظ‡ط§ ظˆ ع¯ط±ط¯ظ†ظ… ط¯ظ„ظ… ط±ط§ ظ…ظٹط³ظˆط²ط§ظ†ط¯.ط§ط² ط¯ظˆط± ط²ظ†ظٹ ط¨ط§ ط¯ظˆ ط¨ع†ظ‡ ط¨ظ‡ ط³ط±ط¹طھ ع¯ط§ظ… ط¨ط± ظ…ظٹط¯ط§ط´طھ. ط¯ط®طھط± ظƒظˆع†ظˆظ„ظˆظٹظٹ ظƒظ‡ ط¯ط³طھ ظ…ط§ظ…ط§ظ†ط´ ط±ط§ ع¯ط±ظپطھظ‡ ط¨ظˆط¯ظˆ ط¨ظٹظ† ط²ظ…ظٹظ† ظˆ ظ‡ظˆط§ ع¯ط§ظ… ط¨ط±ظ…ظٹط¯ط§ط´طھ ظˆ ط¨ظ‡ ط¯ظ†ط¨ط§ظ„ ظ…ط§ط¯ط±ط´ ظƒط´ظٹط¯ظ‡ ظ…ظٹط´ط¯ ط§ط² ط¯ظˆط± ط®ظٹظ„ظٹ ظ…ظ„ظˆط³ ط¨ظ‡ ظ†ط¸ط± ظ…ظٹ ط¢ظ…ط¯. ظ„ط¨ط§ط³ ظ‚ط±ظ…ط² ظ‚ط´ظ†ع¯ظٹ ط¨ظ‡ طھظ† ط³ظپظٹط¯ طھظ¾ظ„ظٹط´ ط¨ظˆط¯. ط´ط§ظٹط¯ ظٹظƒ ط³ط§ظ„ ظˆ ظ†ظٹظ…ظ‡ ط¨ظˆط¯ ع†ظˆظ† ظ‡ظ†ظˆط² ع¯ط§ظ…ظ‡ط§ظٹط´ ط«ط¨ط§طھ ظƒط§ظپظٹ ظ†ط¯ط§ط´طھ.ظٹظƒ ط¯ط³طھط´ ط±ط§ ط¨ظ‡ ط±ظˆظٹ ع†ط´ظ…ط§ظ†ط´ ع¯ط°ط§ط´طھظ‡ ط¨ظˆط¯. ط´ط§ظٹط¯ ع¯ط±ظٹظ‡ ظ…ظٹ ظƒط±ط¯.ط¯ط± ط¢ط؛ظˆط´ ط²ظ† ظƒظˆط¯ظƒ ط¯ظٹع¯ط±ظٹ ط´ط§ظٹط¯ ظ‡ظپطھ ظ‡ط´طھ ظ…ط§ظ‡ظ‡ ط¯ط³طھظ‡ط§ظٹط´ ط±ط§ ظ…ظٹ ظ…ظƒظٹط¯.ظ†ط²ط¯ظٹظƒطھط± ظƒظ‡ ط±ط³ظٹط¯ظ†ط¯ ط¨ظ†ط§ ط¨ط± ط؛ط±ظٹط²ظ‡ ظ…ط§ط¯ط±ط§ظ†ظ‡ ط§ظ… ع†ط´ظ… طھظٹط² ظƒط±ط¯ظ… ظƒظ‡ ط¨ع†ظ‡ ظ‡ط§ ط±ط§ ط®ظˆط¨ ط¨ط±ط§ظ†ط¯ط§ط² ظƒظ†ظ… ظƒظ‡ ط¨ط§ع†ظ‡ط±ظ‡ ظ¾ط± ط§ط² ط§ط´ظƒ ط²ظ† ط§ط² ط®ظ„ط³ظ‡ ط¨ظٹط±ظˆظ† ط¢ظ…ط¯ظ….ظ‡ط§ط¬ ظˆ ظˆط§ط¬ ظƒظ…ظٹ ظ†ع¯ط§ظ‡ط´ ظƒط±ط¯ظ… ظˆ ط¯ط± ظٹظƒ ظ‡ط²ط§ط±ظ… ط«ط§ظ†ظٹظ‡ ظپط§طµظ„ظ‡ ط¨ظٹظ† ط¨ظٹ طھظپط§ظˆطھظٹ ظˆ ط§ظ†ط³ط§ظ†ظٹطھ ط±ط§ ط·ظٹ ظƒط±ط¯ظ…... ظˆظ‚طھظٹ ظ¾ظٹط´ظ†ظ‡ط§ط¯ ظƒظ…ظƒظ… ط±ط§ ط´ظ†ظٹط¯ ظ‡ظ…ط§ظ†ط·ظˆط± ظƒظ‡ ط¨ع†ظ‡ ظ‡ط§ ط±ط§ ط¨ط§ ط®ظˆط¯ ظ…ظٹ ظƒط´ظٹط¯ ط¨ظ„ظ†ط¯ ط¨ظ„ظ†ط¯ ع¯ظپطھ:" ع†ظ‡ ظƒظ…ظƒظٹ ط§ط² ط¯ط³طھطھ ط¨ط±ظ…ظٹط§ط¯طں ط¨ع†ظ‡ ظ‡ط§ظ… ع¯ط´ظ†ظ‡ ظ† ظ…ظٹ ظپظ‡ظ…ظٹ ظٹط¹ظ†ظٹ ع†ظٹطں ط´ظٹط± ظ…ظٹط®ظˆط§ظ†. ط§ظˆظ† ظٹظƒظٹ ظƒظ‡ ظ…ط±ط¯.ط­ط§ظ„ط§ ظ‡ظ…ظ‡ ط±ط§ط­طھ ط¨ط´ظٹظ†ظ† ط¹ظ„ظٹ ط¹ظ„ظٹ ط¨ع¯ظ†.ظˆظ‚طھظٹ ط§ط²ط´ظˆظ† ظƒظ…ظƒ ظ…ظٹط®ظˆط§ظ‡ظٹ ظ…ظٹع¯ظ† ط´ظˆظ‡ط±طھ ظ…ط¹طھط§ط¯ظ‡. ط¢ط®ظ‡ ظ…ظ† ع†ط±ط§ ط¨ط§ظٹط¯ ط¨ظ‡ ط¢طھظٹط´ ط§ظˆظ† ظ¾ط¯ط± ط³ظˆط®طھظ‡ ظƒظ‡ ع¯ظˆط´ظ‡ ط²ظ†ط¯ظˆظ†ظ‡ ط¨ط³ظˆط²ظ…طں..."ظ‡ظ…ع†ظ†ط§ظ† طھظ†ط¯ ط±ط§ظ‡ ظ…ظٹ ط±ظپطھ ظˆ ظ…ط±ط§ ط¨ظ‡ ط¯ظ†ط¨ط§ظ„ ط®ظˆط¯ط´ ظ…ظٹ ظƒط´ظٹط¯.ظˆظ‚طھظٹ ط¨ط§ ط§طµط±ط§ط± ط¨ظ‡ ظƒظ†ط§ط± ط¯ظٹظˆط§ط± ع†ط³ط¨ط§ظ†ط¯ظ…ط´ ظˆ ظƒظٹظپ ظ¾ظˆظ„ظ… ط±ط§ ط¯ط± ط¢ظˆط±ط¯ظ… طھط§ ظƒظ…ظƒط´ ظƒظ†ظ… ط¨ظ‡ طµظˆط±طھظ… ظ†ع¯ط§ظ‡ ظƒط±ط¯ ظˆ ع¯ظپطھ:"ط§ط´ظƒط§طھ ط®ظٹظ„ظٹ ط¨ظٹط´طھط± ط§ط² ط§ظˆظ† ظ‡ط²ط§ط±ظٹط§ ظ…ظٹ ط§ط±ط²ظ†...ظپظƒط± ظ…ظٹظƒط±ط¯ظ… ط¢ط¯ظ…ظٹطھ ظ…ط±ط¯ظ‡..."
ظ…ط±ط§ ط¬ط§ ع¯ط°ط§ط´طھ ظˆ ط¨ط§ ط¨ع†ظ‡ ظ‡ط§ظٹط´ طھظ†ط¯ ظˆ ط³ط±ظٹط¹ ط±ظپطھ. ظ…ط«ظ„ ط¨ط§ط¯...ظˆ ظ…ظ† ظ‡ظ†ظˆط² ع†ظ‡ط±ظ‡ ط²ظٹط¨ط§ ظˆ ظ…ط¹طµظˆظ… ظƒظˆط¯ظƒط§ظ† ع¯ط±ظٹط§ظ†ط´ ط±ط§ ظ†ظ…ظٹ طھظˆط§ظ†ظ… ظپط±ط§ظ…ظˆط´ ظƒظ†ظ….

سه‌شنبه، خرداد ۲۰، ۱۳۸۲

ط§ظ…ط±ظˆط² طھظˆظ„ط¯ ط³ظˆط±ظ†ط§ط³طھ.ظ‚ط±ط§ط±ظ‡ ط´ط¨ ط¨ط±ظٹظ… ط®ظˆظ†ظ‡ ط´ظˆظ†.
**********
ط³ط§ظٹطھ ط®ظٹظ„ظٹ ط®ظ„ظˆطھ ط´ط¯ظ‡. ط¨ع†ظ‡ ظ‡ط§ ط¸ط§ظ‡ط±ط§ ط­ط±ظپط§ط´ظˆظ† طھظ…ظˆظ… ط´ط¯ظ‡. ط§ظ…ط§ ظ…ظ† ظ‡ظ†ظˆط² ظƒظ„ظٹ ط­ط±ظپ ظ†ط²ط¯ظ‡ ط¯ط§ط±ظ…. ط§ع¯ظ‡ ط¨ط§ط´ظ† ط¨ط­ط« ظ‡ط§ ظ¾ط§ ظ…ظٹع¯ظٹط±ظ‡. ط®ظٹظ„ظٹ ط¨ط¯ظ‡ ظƒظ‡ ط¢ط¯ظ… ط¨ط§ ط®ظˆط¯ط´ ظٹط§ ط¨ط§ ط¯ظٹظˆط§ط± ط­ط±ظپ ط¨ط²ظ†ظ‡. ظˆط¨ظ„ط§ع¯ظ‡ط§ ط±ط§ ظ‡ظ… طھط§ ظ‚ط¨ظ„ ط§ط² ط§ظٹظ†ظƒظ‡ ظ†ط¸ط± ط®ظˆط§ظ‡ظٹ ط¨ع¯ط°ط§ط±ظٹظ… ط¯ظˆط³طھ ظ†ط¯ط§ط´طھظ…. ط§ظٹظ†ط¬ط§ ظ‡ظ… ظ…ط«ظ„ ط­ط±ظپ ط²ط¯ظ† ط¨ط§ ط¯ظٹظˆط§ط± ط¨ظˆط¯.
**********
ظ…ظ† ظˆط¨ظ„ط§ع¯ ظ…ظٹظ†ظˆظٹط³ظ….ط§ط² طµط¨ط­ طھط§ ط´ط¨ طھظˆظٹ ظƒظ„ظ‡ ط§ظ… ط¯ط§ط±ظ… ظˆط¨ظ„ط§ع¯ ظ…ظٹظ†ظˆظٹط³ظ…. ظˆظ‚طھظٹ ط¯ط§ط±ظ… ظƒط§ط± ظ…ظٹظƒظ†ظ…طŒ ظˆظ‚طھظٹ طھظˆ ط®ظˆظ†ظ‡ ظ†ط´ط³طھظ…طŒ ظˆظ‚طھظٹ ظ…ظٹط±ظ… ط®ط±ظٹط¯...ظ‡ظ…ظ‡ ط§ط´ ط§ظٹظ† ع¯ظپطھع¯ظˆظٹ ط¯ط±ظˆظ†ظٹ ط§ط¯ط§ظ…ظ‡ ط¯ط§ط±ظ‡. ط®ط³طھظ‡ ط´ط¯ظ… ط§ط² ظˆط±ط§ط¬ظٹ ظ‡ط§ظٹ ظ…ط؛ط²ظ…. ط¨ط¹ط¯ ظ‡ظ… ظƒظ‡ ظ…ظٹط§ظ… ط§ظٹظ†ط¬ط§ ط¨ط´ظٹظ†ظ… ط¯ظˆظƒظ„ظˆظ… ط­ط±ظپ ط¨ط§ ط¯ظˆط³طھط§ظ… ط¨ط²ظ†ظ… ظ…ظٹط¨ظٹظ†ظ… ظƒظ‡ ع¯ظپطھظ†ظٹظ‡ط§ ط±ظˆ ط§ط² طµط¨ط­ طھط§ ط­ط§ظ„ط§ ع¯ظپطھظ… ظˆ ط¯ظٹع¯ظ‡ ط­ط±ظپظٹ ط¨ط±ط§ظٹ ع¯ظپطھظ† ظ†ظ…ظˆظ†ط¯ظ‡.ط§ط² ط¯ط³طھ ظˆط±ط§ط¬ظٹ ظ‡ط§ظٹ ظ…ط؛ط²ظ… ط®ط³طھظ‡ ط´ط¯ظ…(ط¬ط§ظٹ ط´ظˆظ‡ط±ظ… ط®ط§ظ„ظٹ ظƒظ‡ ط¨ع¯ظ‡ ع†ظٹ ع¯ظپطھظٹطں ظ…ط؛ط²طں)ظٹظ‡ ط±ط§ظ‡ظƒط§ط±ظٹ ط¨ط¯ظٹظ† ظƒظ‡ ط³ط§ظƒطھط´ ظƒظ†ظ….