شنبه، اسفند ۰۹، ۱۳۸۲

سلام
از اونجايي كه جديدا بعنوان مفسر كارتونها مشغول فعاليت شدم!تصميم گرفتم امروز در مورد يه كارتون ديگه صحبت كنم.كارتوني كه كم و بيش همه ما اونو ديديم و قسمت قابل ملاحظه اي از كودكي مارو به خودش اختصاص داده.بله همه ما اونو ديديم اما كمتر بهش فكر كرديم.
منظورم پينوكيوست.
داستان پينوكيو داستان همه ماست.ما مثل همان عروسك چوبي هستيم كه پدر بزرگوار عالم خلقمان كرده و در حد لزوم امكاناتمان داده تا در مسير پر تلاطم زندگي آزمايش شويم.گربه نره و روباه مكار ميتوانند حرص و طمع و شهوت و...باشند.اگر در مسير خواهشهاي نفساني قرار بگيريم عاقبتمان همان است كه بر سر پينوكيو آمد.الاغ خوبي ميشويم تا از پوستمان طبل بسازند.اما اگر به جستجوي پدر برويم و در اين راه با مشكلات دست و پنجه نرم كنيم آنجاست كه عاقبت انسان واقعي خواهيم شد و يك فرزند محبوب براي خالقمان.
كارلو كولودي چقدر زيبا سرنوشت انسان را به تصوير كشيده است...

سه‌شنبه، اسفند ۰۵، ۱۳۸۲

یکشنبه، اسفند ۰۳، ۱۳۸۲

نسترن پهلوي باباش دراز كشيده بود و با اصرار از پدرش قصه ميخواست.
پدرش اينطور شروع كرد:
در روزگاران قديم مرد شكارچي اي بود كه هر روز سوار اسبش ميشد و براي شكار به جنگل ميرفت.يك روز توي جنگل چشمش به يه آهوي زيبا افتاد.تفنگش رو برداشت و نشونه گرفت تا به اون شليك كنه...
نسترن كه تازه كارتون بامبي رو ديده بود و يك دل نه صد دل عاشق آهو ها شده بود با غيظ گفت:برا چي ميخواست به آهو شليك كنه؟
باباش: براي اينكه براي بچه هاش گوشت ببره كه بخورن.
نسترن:خوب مگه خودش اسب نداشت؟ خوب اسب خودشو ميداد بچه هاش بخورن!
باباش: خوب عزيزم اگه اسبشو ميداد بچه ها بخورن پس هر روز صب سوار چي ميشد كه بره شكار؟
نسترن: خوب با آژانس ميرفت!!!!!!!!!!

پ.ن: اين وسط يه لنگه كفش هم خورد تو سر من كه از بس همه جا با آژانس ميري مياي همين ميشه ديگه.حالا قرار شده پولامو جمع كنم واسه خودم يه اسبي قاطري چيزي بخرم.

پنجشنبه، بهمن ۲۳، ۱۳۸۲

سلام به دوستان عزيزم
اول از همه از تمام دوستاني كه در اين مدت جوياي حال من بودند تشكر فراوان ميكنم.
شكر خدا بيماري به خوبي و خوشي راهشو گرفت و رفت(از مريض كردن من نا اميد شد و رفت)تنها مشكل باقي مانده التهاب فك بود كه باعث درد در نيمه چپ صورتم شده بود و با بررسي هايي كه دندانپزشكم انجام داد هيچ مشكلي در دندانهايم يافت نشد (خوبه كه يافت نشده تا حالا سيزده هزار تومن پول دادم)امروز درد فكم هم بهتر شده و ظاهرا التهاب فروكش كرده و من تونستم غذا بخورم.
باز هم از دوستان عزيزم متشكرم كه احوالمو مي پرسيدن.
**********
راستشو بخواهين عرق ملي من خيلي زياده.هرجايي كه بشه جنس ايراني خريد دنبال جنس خارجي نميرم و هميشه سعي ميكنم از صنايع داخلي حمايت كنم و...
اما بيراه نگفتن كه غريزه مادري قوي ترين غريزه بشريه.من شرمنده گل روي صنايع داخلي كفش سازي هستم.كفشهاي دخترانه چيني با كيفيت بسيار بسيار بهتر از مشابه ايراني با اشكال بسيار بسيار شيك و بسيار بسيار نرم و بسيار بسيار وسوسه گر و بسيار بسيار بسيار هاي ديگر بازار را اشغال كرده اند.قيمت كفشها بسيار بسيار قابل رقابت با نمونه هاي داخلي هستن يعني با حدود قيمت بين هفت تا نه هزار تومان ميشه يه كفش نرم و راحت و زيبا خريد.
من بسيار بسيار شرمنده گل روي صنايع داخلي هستم...

سه‌شنبه، بهمن ۱۴، ۱۳۸۲

سلام
به عنوان يه خبري از خودم:
صبح رفتم دكتر.تا منو ديد گفت باز هم مونو نوكلئوز!
ظاهرا خيلي شايع شده.درمان آنتي بيوتيكي نداره و فقط پماد كالامين دي براي تسكين خارش و كلسيم جوشان و قرص ترفنادين براي بثورات داده.قربونش برم اين قرص ترفنادين عين دكمه ميمونه. سه دفعه تو گلوم بالا و پايين رفت تا بالاخره تونستم قورتش بدم.
نسترن هم به همين بيماري دچار شده بود كه دكتر خودش تشخيص نداده بود.امروز توي يه كتاب پزشكي ماقبل تاريخ نشونه هاي بيماري رو خوندم كه يكي از علائمش خون ريزي نسبتا شديد از بينيه و توي آزمايش خون هم تغييراتي روي مونوسيتها نشون ميده. عجيبه كه همه اين علائم رو نسترن داشت ولي دكترش تشخيص آلرژي داد!
بثورات تا روي زبون كوچيكم توي حلقم زده.لثه هام پر از دونه هستن و تنها مشكلم درد دندونامه.ظاهرا تو ريشه يا عصب دندونامم زده.
الان با كمال وقاحت دارم ميرم ماسك بخرم و تو كلاسم شركت كنم.(دكتر گفت از راه تنفس خيلي واگير داره)
فكر ميكنم دوره نهفتگيش يه چيزي حدود دو هفته باشه.خانوماي باردار خيلي احتياط كنن چون اگه با كسي كه تو دوران كمونه برخورد كنن ممكنه مبتلا بشن و اين هيچ خوب نيست.
قربان شما
همون تنسي تاكسيدوي سابق.

دوشنبه، بهمن ۱۳، ۱۳۸۲

سلام
من به طرز بدي مريضم.فعلا نميدونم چمه فقط اينكه انگار يه سطل آب جوش رو از سر تا پام ريختن.تمام تنم مزين به بثورات صورتي خوشگل شده كه از شدت خارش بيچاره م كردن.تب هم دارم. بثورات توي چشمم و روي لثه هام هم زده.لثه هام عين بادكنك ورم كرده و چيزي نميتونم بخورم.چشمام هم ميسوزه.دو هفته قبل نسترن به همين مريضي مبتلا شد كه هيچكدوم از اين علائم غير از دونه ها رو نداشت و وقتي بردمش دكتر و آزمايش خون داديم هيچ عفونتي نشون نداد.دكترش تشخيص آلرژي داد و ما هم به برف شادي كه توي مهدشون زده بودن كلي اتهامات وارد كرديم. بدينوسيله برف شادي بدبخت رو هم تبرئه ميكنم.خلاصه اسم مريضي مشخص نيست.ظاهرا ويروسيه.فردا صبح اول وقت اگه خدا بخواد ميرم دكتر ببينم چمه.در ضمن دوستاني كه فردا واسه احوال پرسي زنگ ميزنن و منو تو خونه پيدا نخواهند كرد بدونن كه:
تنسي تاكسيدو هرگز شكست نميخوره.