دوشنبه، اسفند ۱۰، ۱۳۸۳

سلام
از يه هفته ده روز ديگه موقع سبزه سبز کردن براي عيده. من خودم بطور تجربي متوجه شدم که اگه سبزه رو 20 اسفند خيس کنم براي هفت سين آماده ميشه و تا سيزده به در هم دوام مياره.
فقط خواستم اينجا يادآوري کنم که پارسال از ديدن اون همه سبزه گندم و عدس که زير چرخهاي ماشينها پرس شده بودند حال بدي بهم دست داد.با خودم فکر کردم که توي کشور ما چند کيلو عدس و گندم حرووم شده که سبزه شب عيد مردم رو تامين کنه؟واسه همينه که توصيه مي کنم سعي کنيم بذري براي سبز کردن سبزه پيدا کنيم که خوراکي نباشه.به نظر من گناهه که اينهمه گرسنه تو کشورمون داشته باشيم و صدها کيلو عدس و گندم رو براي سبزه سبز کردن حرووم کنيم.
روزتون خوش

یکشنبه، اسفند ۰۹، ۱۳۸۳

هيشکي به من نمي گه سري که درد نمي کنه چرا دسمال مي بندي؟
امسال که نسترن آمادگي مي ره من هم عضو انجمن اوليا و مربيان مدرسه شدم و هم نماينده والدين مقطع آمادگي.از طرف 25 ولي من نماينده شدم که ارتباط بين اوليا و مربي ها و مديريت مدرسه رو برقرار کنم.اول سال براي تهيه جوايز بچه ها از هر کدوم از والدين 2000 تومان گرفتم و رفتم براي بچه ها جايزه بخرم. مربي شون تاکيد کرد که تعداد جوايز زياد باشه که بتونن تند و تند به بچه ها جايزه بدن.با 2000 تومن هم که نمي شه چيز درست و حسابي خريد.من مبنا رو گذاشتم بر اينکه به هر بچه اي بطور متوسط چهار جايزه 500 تومني تعلق بگيره و در همين حدود خريد کردم.بعد از يه مدتي که گاه گداري به بچه ها جايزه داده مي شد از مادرها مي شنيدم که به بچه شون جايزه يه پاک کن عطري داده شده يا يه کارت بازي پومين يا...و اونقدر اين اسامي رو با اکراه مي گفتن که يعني به درد نخورترين چيزهاي عالم به بچه اونها جايزه داده شده.من به دل نگرفتم چون با اون بودجه اي که در اختيارم گذاشته بودن بيشتر از اون نمي شد خريد کرد و من مدتها وقت صرف کردم تا بهترين چيزهايي که با اون پول مي شد خريد رو بخرم.
بعد از پايان ترم اول!وقتي کارنامه هاشونو مي دادن!!(بله آمادگي هم کارنامه داره)اعلام کرديم که بودجه اوليه تموم شده و والدين لطف کنن دوباره براي تهيه جوايز پول بدن.مربي شون از من خواست جوايز اين بار بزرگتر باشه که بيشتر به چشم بچه ها بياد چون براي عيد مي خوان بهشون هديه بدن.اين شد که من هم از والدين خواهش کردم که براي هر بچه 5000 تومن بدن.توي همون جلسه عده 12 نفر پول رو دادن و بقيه تا الان که 1.5 ماه گذشته هنوز پول ندادن.
روز پنجشنبه که جلسه اوليا و مربيان ماهانه داشتيم مدير مدرسه به من گفت که عده اي از والدين اعتراض کردن که چرا هي از ما پول مي گيرين و براي بچه ها چرت و پرت مي خرين!!و اون 2000 تومني که داديم چي شد!مديرشون واقعا ناراحت بود و من بهش گفتم که فاکتورهاي خريد پيش منه واگه خواست کپي مي کنم و به والدين معترض مي دم.در عين حال هر کدوم از والدين براي هديه عيد يه پيشنهادي داشت. يکي مي گفت کيف بخر که دم عيده بچه ها خوشحال بشن .يکي ميگه کيف نخري ها خونه مون پره. يکي مي گه اسباب بازي فکري و کتاب نباشه لطفا.يکي ميگه سي دي بخر.يکي ميگه پوشيدني باشه...به همه اعلام کردم که پوشاک به دليل اندازه هاي متفاوت بچه ها نمي تونم بخرم.کيف اگه يک شکل بخرم با هم قاطي ميشه و دعواشون ميشه.ممکنه بعضي از بچه ها امکانات کامپيوتري براي سي دي بازي نداشته باشن. بعد از اعتراضي که به مدير شد تصميم گرفتم حتما چيزي بخرم که روش قيمت خورده باشه بنابراين به همه اعلام کردم اگه چيزي بخرم از انتشارات مدرسه يا کانون پرورش خواهم خريد(که يکي نياد بگه وا اينو دم خونه ما ارزونتر ميدن!)
و دست آخر اينکه امروز به معلمشون اعلام خواهم کرد اگه تا پس فردا تمام مبلغ جمع نشه هرچي از پولها که دستمه به والدين پس مي دم چون ديگه وقت ندارم که براي خريد برم بيرون.
از پنجشنبه تا حالا دارم با خودم ميگم:"من احمق رو بگو.واسه چه جور کسايي مي شينم شععععررر ميگم. عوض قدر شناسي به آدم زررررشک تعارف مي کنن.راستي راستي که خرم.خيلي خرم!"(نقل از شاعر شهر قصه)

چهارشنبه، اسفند ۰۵، ۱۳۸۳

تصميم قطعي گرفتم خودمو لاغر کنم.لاغر که نه...يه پارچه استخون.آخه هفته پيش توي همشهري خوندم که سرکرده باند چهل نفره آدم خوارها در کرج هنگام انتقال از يه جايي به يه جاي ديگه که يادم نيست(احتمالا بازداشتگاه) فرار کرده.فکرشو بکنين؟همه جور خطري رو تصور مي کردم غير از اينکه مثلا يکي منو بدزده و بخوره! يا بچه مو بخوره.باز آدمو يه کسي با کلاس و پرستيژ دکتر هانيبال لکتر بخوره يه چيزي.کلاريس استارلينگ هم نداريم که بره دنبالش.بره ها هم که ساکت نمي شن.
شوخي بسه...خوب که فکر مي کنم از وحشت مي لرزم. يه خبر کوچيک توي يه صفحه دور افتاده همشهري در مورد باند چهل نفره آدم خوار.مراقب باشين.يه جاني وحشتناک توي جامعه ما داره ول مي گرده.و صد البته اين يه مورده که شناخته شده و معلوم نيست چند تا از اين موارد وحشتناک ناشناخته موندن.آدم خوار!!؟؟

چهارشنبه، بهمن ۲۱، ۱۳۸۳

سلام
اين مطلب رو دوست خوبم آقاي امين نيازي توي کامنت هاي قبلي آورده بودند.بد نديدم همگي با هم بخونيم و کمي فکر کنيم:
چه كسي بيماري اسكلروز آميو تروفيك (SLA) را مي شناسد ؟ اين همان بيماري نادر ژنتيكي است كه Luo Gehrig چهره سرشناس بيسبال تيم نيويورك يانكي از آن رنج مي برد . او پس از دوازده سال فعاليت موفقيت آميز ورزشي در اين تيم مجبور شد به دليل از دست دادن تدريجي قدرت عضلاني اش از بازي ها كناره گيري كند . اين بيماري به نام شاركو نيز شناخته مي شود و قريب هشت هزار نفر در فرانسه از آن رنج مي برند . در اشكال پيشرفته اش ، اين بيماري قدرت تحرك عضلاني را از بين برده و ناتواني شديد به همراه مي آورد. بيمار قدرت تكلم ، حركت سر ، پلك زدن ، لبخند زدن را از دست داده و در نهايت ارتباطش با سايرين قطع مي شود . آقاي ژان دومنيك بولي كه بعد از يك حادثه اتومبيل به سندرمي مشابه اين بيماري گرفتار شده بود با استفاده از پلك چشم چپش كه تنها ماهيچه اي بود كه هنوز قدرت حركت را دارا بود ، موفق شد كتاب اسكافاندر و پروانه را بنويسد او با پلك زدن به علامت قبول يا نفي هر يك از حروف توانست لغت به لغت متن نوشته اش ( سفرنامه ساكن ) را به اطرافيانش ديكته كند . او بعد از اينكه اين توانايي را به همراه ماهيچه ضخيم شده چشمش از دست داد ، براي هميشه در وجود خود مطلقا زنداني شد