یکشنبه، شهریور ۰۹، ۱۳۸۲

سه چهار روز پيش با خواهرم كه خارج از كشور زندگي ميكنه سه ربع تلفني صحبت كردم.(خدا به شوهرش رحم كنه كه اون زنگ زده بود)چشمامو بسته بودم و اشك ميريختم و يه ريز حرف ميزدم و تمام درد دلي كه تو اين دو ماه تو دلم مونده بود، تمام حرفايي كه دلم ميخواست به يكي بزنم و اون يه نفرو پيدا نميكردم بلند بلند براي مريم گفتم و گفتم و اشك ريختم.شوهرم مات و مبهوت فقط گوش ميكرد. وقتي مكالمه تمام شد پرسيد:
-چرا تو اين مدت از اينهمه فشاري كه روت بوده هيچي به من نگفتي؟
-به تو؟ تو خيلي وقته كه ديگه غريبه اي..
ديروز از دست كسي خيلي لجم گرفت.
آخر خرداد ماه كه پدر من فوت كرد يكي از دوستان من كه نسبت خانوادگي هم با هم داريم و خارج از ايران زندگي ميكنه پا به ماه بود.مادرش توصيه كرد چيزي از اين جريان به او بروز نديم مبادا زايمانش جلو بيفته.شش روز بعد ني ني دوست من به دنيا اومد و من بعد از شب هفت پدرم باهاش تلفني صحبت كردم و سعي كردم خيلي طبيعي صحبت كنم.از حال پدرم كه مي پرسيد سعي كردم به چيز ديگه اي فكر كنم كه بغض نكنم.تو مراسم چهلم پدرم مامانش از من مي پرسيد با ف. صحبت نكردي؟خيلي سراغتومي گيره. پرسيدم : شما بهش نگفتين؟ گفت : نه آخه بچه شير ميده خوب نيست خبر بد بشنوه.يه وقت شيرش خشك ميشه.
دو سه روز پيش يه اي ميل به شوهرش زدم و گفتم بابا جون قضيه من اينه و اينجوري گرفتارم. اينجا هم ميگن به ف. چيزي نگم منم ميدونم كه به محض صحبت كردن يه چيزي رو لو ميدم و بدتر ميشه. خودت يه جوري قضيه رو بهش بگو.
ديروز با مامان ف. تلفني صحبت ميكردم گفت نميدونم چه جوري بهش بگيم. عمه اش آخر ماه ميره پيشش. بهش گفتم يه روز آخر هفته كه شوهرش هم پيشش بود يواش يواش قضيه رو حاليش كنين و...
من هم كه لجم گرفته بود گفتم مگه ف.كه خودش پدرشو از دست داده اينهمه از فوت باباي من ميخواد ناراحت بشه؟ بعد هم گفتم كه براي شوهرش نامه نوشتم و..مامانش هول كرد و خواهش كرد همون لحظه براي شوهرش ميل بزنم و بگم بهش هيچي نگه!!!
راستش نميدونم در برابر اين قضيه چي بايد بگم. اگه من دوستشم و بايد مراقب حالش باشم كه آب تو دلش تكون نخوره و يه وقت ناراحت نشه كه شيرش تلخ بشه و به دهن بچه اش بد مزه بياد اونم دوست منه و چه موقعيتي براي آدم سخت تر از مرگ پدر؟ يعني اون به حكم دوستي نبايد هيچ كاري در حق من بكنه؟ حتي شنيدن درد دل من؟

پنجشنبه، شهریور ۰۶، ۱۳۸۲





فقط يک هفته خانه داری *
لنا سوندستروم


برگردان زهره سحرخيز

ميخواستيم آپارتمان خود را بفروشيم. دلال گفت وقت بازديد روز يکشنبه باشد، سه شنبه و جمعه را هم برای بازديد مجدد تعيين کرد. ماگفتيم، باشد ، مساله ای نيست.
و بعد رفتيم خانه. جملات بادی کين ، سلطان واقعی " زيبای آمريکايی" که ميگفت " آدم برای اينکه موفق بشود، بايد هر لحظه تصويری از موفقيت به نمايش بگذارد" در گوشمان زنگ ميزد؛ پس مثل ديوانه ها افتاديم به جان منزل و تميز کردن.

وقتی آدم ميخواهد آپارتمان را برای بازديد آماده کند، بايد يک نوع "من" بهتراز خود درست کند. يک "من" با نظم وترتيب. يک "من" که محصول خانه ای زيباست و ميتوان آنرا به عموم نشان داد. بعلاوه، فکر کردم يک هفته نظم وترتيب کاری ندارد و بايد هرکسی بتواند از پس ان برآيد. و لامپ های خراب را که هيچوقت عوض نشده بود، عوض کرديم. کف زمين را سائيديم، شيرهای آب را برق انداختيم، گلدان برای خانه خريديم، فرش ها را تکانديم، حوله های تميزی در آشپزخانه آويزان کرديم، تخت ها را مرتب کرديم، اسباب های زنگ نزن را صيقل داديم، تمام لوله های خالی دستمال را، که هميشه کف توالت ول مى کرديم و وقتی نشسته بودم و به آنها زل ميزدم فکر ميکردم برای روز کريسمس از آنها اسب بازی درست مى کنم، جمع کرديم.

به هرحال. تا اينجا همه چيز رو براه بود. بعد از آن بود، يعنی وقتی که همه کارها انجام شد، يا بهتر است بگويم وقتی که خيال مى کردم بالاخره همه چيز آماده شده، با تعجب تازه کشف کردم: که اين فقط اول کار بود. که يک نفر بايد مواظب حفظ نظم و ترتيب باشد. هر روزه، يا لااقل تا وقتی که کار بازديد از خانه تمام بشود. که "خانه زيبا" نياز به نظارت و رسيدگی دايم دارد، هر ذره نان خرده يا ترشح آب يا لکه مربا تهديدی است برای نظم کامل و خانه کامل. اين شروع فاجعه بود.

نتيجه اين شد. در عرض هفته من به يک هيتلر در رشته نظافت تبديل شدم. کوچکترين حرکت را تحت نظر داشتم. بچه هفت ساله بايد با پای جمع شده در يک کيسه نايلون روی صندلی می نشست، و دستور گرفته بود که تا آنجا که ممکن است در اين هفته کمتر تحرک داشته باشد. اگر کسی در يخچال را باز مى کرد يابه توالت ميرفت آهی از ته دل مى کشيدم.اگر کسی دوش مى گرفت و خودش را با حوله خشک ميکرد و يا روی مبل می نشست، تن من به لرزه در مى امد. پشتی ها را تکان ميدادم و شيشه صابون را پر مى کردم. روميزی هايی را که تازه خريده شده بود صاف مى کردم و بامايع تقويتی گلدان ها را آب ميدادم.

و وقتی سرانجام هفته به سر رسيد با تعجب کشف کردم که "من" بهتر و منظم تر من، در واقع" من" بسيار بدتری بود. يک مادر بد و يک آدم درهم شکسته زير استرس، در يک خانه بسيار تميز که خودم را زير فشار کار دو گانه تمام شده احساس مى کردم، درست مثل آن زن های نرمال که معمولا مجلات روزهای دوشنبه تعريف مى کنند. حداقل تا آنجا که آدم خودش را در گزارش های شناخته شده باز مى شناسد.

و ناگهان به فکرم افتاد که شايد دقيقا همين طور است. که واقعا کسانی وجود دارند که اين کار دايمشان است، هر روز، چه دلال برای بازديد بيايد چه نيايد؛ که در تلاشند تا خانه خود را مثل "خانه زيبای" روز بازديد نگه دارند، که در آن زن شبح مخدوشی است با حرکات مبهم که با پارچه ای در دست اينطرف و آنطرف مى دود و کاری را انجام ميدهد که اسمش کار بی مزد زنانه است.
و بله. اين يک کار تمام وقت است، اين را حالا مى توانم بفهمم. "تميز نگهداشتن پشت پيچ و خم ها" و خانه را از چکه های روغن و جعبه های خالی پاک نگاه داشتن و [ بانگ های تبليغاتی برای جذاب کردن خانه داری ] فقط نياز به استعداد مادر زاد برای نظم و ترتيب ندارد. نياز به وقت دارد. وقتی که هيچ آدم عاقلی حاضر نيست صرف کند.


مرجع: سايت روشنگري

چهارشنبه، شهریور ۰۵، ۱۳۸۲

متاسفم.همه چيز در ذهنم به هم پيچيده و نمي تونم از تو اين آش شله قلمكار حقيقت رو بيرون بكشم.
مگه نه اينكه گفته بودن كه فرشته ها قدرت خطا كردن ندارن؟ مگه نه اينكه اونا معصومن نه به علت آگاهيشون بلكه بعلت عدم توانشون براي گناه كردن؟ پس چطور شيطان مرتكب گناه تمرد شد؟ مگه نميدونست خدا هرچي بگه درسته و اون كه فقط پادوي خداست بايد بگه چشم؟ چطور تونست در برابر خدا بايسته؟و خدا چطور او رو پادشاه متمردين كرد؟ اينكه شيطان در آتش جهنم بسوزه هم از اون حرفاست. شيطان كه خودش از آتيشه.اصلا جسم داره كه بسوزه؟ و چطور خدا كه ارحم الراحمينه و دوستدار بنده هاشه به يه فرشته متمرد كه بايد مجازات بشه اينقدر اختيارات داده كه بتونه نسلهاي بشر رو متمرد كنه و برا خودش دار و دسته درست كنه؟
ديگه اين قصه ها به درد بچه ها ميخوره. شما رو به خدا وراي اين افسانه پردازي ها يه جوابي به من بديد...من ديگه از هاويه و مار غاشيه نميترسم. من ديگه بهشت تجري من تحتها الانهار برام جالب نيست.ديگه برام متقاعد كننده نيست كه چرا خدايي كه تو كتابش ميگه ما هركسي رو كه بخواهيم هدايت ميكنيم و هركسي را بخواهيم گمراه ميكنيم ما آدما رو صاحب اختيار سرنوشتمون كرده باشه. اين چه اختياريه؟اگه كسي با اين حرفا متقاعد نشه كجا بايد دنبال حقيقت بگرده؟؟
*خرافات
پيرو مطلبي كه آسيا
در مورد قارچ كمبوجا نوشته بود ياد مسائل خنده داري افتادم كه توي عروسي ها شديدا روش تاكيد ميكنن.
رقص چاقو چند ساله مد شده؟ فوقش ده سال، نه؟ يادمه تو عروسي يكي از آشنا ها خواهر داماد كه اومد چاقو رو بگيره و برقصه اقوام عروس دادشون رفت هوا كه زن شوهر دار نبايد چاقو ببره شگون نداره.رقص چاقو رو دختر بايد انجام بده.
يه عروسي خيلي خنده دار هم بود كه بين خانواده داماد و خانواده عروس اختلاف مهمي پيش اومد سر اينكه موقع قند ساييدن بايد قندارو بهم كوبيد يا نه؟ يه طرف ميگفت بايد قند به هم كوبيده بشه كه صداي خوشبختيشون به گوش همه برسه. طرف ديگه ميگفت صداي قند در بياد دعوا راه ميفته.
دوختن زبون مادر شوهر هم اين روزها محترمانه شده و گرچه عمل دوخت و دوز همچنان با نخ هفت رنگ پا برجاست اما احتراما ميگم عروس و داماد رو به همديگه ميدوزيم.
بيچاره عروس و دومادي كه پيوندشون به استحكام هفت لا نخ د- ام- س باشه.
سلام به همه
قسمت خود آزمايي سايت براي فردا راه اندازي شد. ميخواهين يه تستي از خودتون بگيرين؟برين اينجا...

شنبه، شهریور ۰۱، ۱۳۸۲

شمارش گر وبلاگم دچار اشكال شده. تمام بازديدهاي مرداد ماه از بين رفته.اميدوارم بتونم بازيابي كنم چون لينك بعضي از دوستان را در آرشيو كانترم داشتم.حيف...
به بد راضي باشيم، بدتر هم وجود دارد.

چهارشنبه، مرداد ۲۹، ۱۳۸۲

سلام
روز مادر به همه مادراي دنيا مبارك باشه.
ديروز دخترم با يك دسته گل مقوايي و يه نقاشي اومد خونه.وقتي گلو داد دستم گفت :" مادر روزت مبارك."اين بهترين هديه اي بود كه تا به حال گرفته ام.ياد روز مادري در سالهاي پيش به ذهنم رسيد...
غروب يه روز مادر زمستوني بود. من و الهام و آلاله با اتوبوس از دانشگاه بر ميگشتيم. با الهام قرار داشتيم كه براي خريد هديه روز مادر از اتوبوس پياده بشيم كه آلاله با ما همراه شد.آلاله مادرش رو سالها پيش بر اثر سرطان به طرز ناراحت كننده اي از دست داده بود و ما نميدونستيم چه جوري بهش بگيم كه ما براي خريد هديه روز مادر ميرويم.چند تا بهونه آورديم و راهمونو از اون جدا كرديم اما ديگه نه من و نه الهام شاد نبوديم. غم تنهايي تمام كساني كه مادرشونو از دست داده بودند روي سينه ما سنگيني ميكرد.
با اختصاص دادن روزي به عنوان روز مادر يا روز پدر مخالفم. به خاطر دل تمام بچه هاي بي پدر و بي مادر و به خاطر دل شكسته تمام مردان و زناني كه در حسرت پدر و مادر شدنند....

یکشنبه، مرداد ۲۶، ۱۳۸۲

سلام
اسم دختر خواهر من عسله. ديروز كه خواهرم نماز ميخوند و نسترن تماشاش ميكرد وقتي رسيد به اونجايي كه:...السلام و عليك... يكهو نسترن گفت: به عسل چي ميگي خاله؟؟؟
**********
دو سه ساعت بعد از جريان فوق الذكر خواهرم نسترنو رو پاش نشونده بود و نسترن الاغ سواري ميكرد. خواهرم بهش گفت: به الاغ آدرس بده ...
نسترن هم برگشت به خواهرم گفت: الاغ!آدرس بده!

سه‌شنبه، مرداد ۲۱، ۱۳۸۲

دخترم اين روزها خيلي شيرين شده.
ديروز كه مشغول تعريف ماجرا هاي مهد كودكش بود با ناراحتي گفت': مامان ميدوني چي شده؟ در حالي كه سعي مي كردم نگرانيمو مخفي كنم پرسيدم چي شده؟ گفت: امروز با صوبونه ذغال چايي رو هم خوردم!
عصر همون روز وقتي پدرش با مجله اي كه عكسش را چاپ كرده بود به خانه آمد و عكس را به من نشان داد دخترم گفت عكس كيه؟ گفتم عكس بابا. بيا نيگاكن. كمي نگاه كرد بعد با ناراحتي گفت: آخي بابايي...چاپت كردن؟؟!!حيوونكي!!
(تو دلم گفتم البته نه اونجوري كه من دلم ميخواد چاپش كنم!!!)
اگر ميخواهيد وبلاگتان پر خواننده شود:
1- به وبلاگ ديگران سر بزنيد و كامنتي بدين مضمون بگذاريد: وبلاگ قشنگي داريد. به ما هم سر بزنيد.
2- اگر كمي بي كلاس تر هستيد يه راست بريد سر اصل مطلب: خانوم يه لينك به ما ميدي؟
3- در مورد موضوعات روشنفكري مطلب بنويسيد: برابري زن و مرد در قوانين ايران، همجنسگرايي، افغانستان، ... اگر هم از بوي قرمه سبزي خوشتان مي آيد ميتوانيد در مورد اسلام و مذهب و حكومت چيزهايي بنويسيد كه تو كيسه هيچ عطاري پيدا نشه!
4- اگر كارساز نبود ميتونيد چند تا كامنت آلوده به فحش تو وبلاگهاي معروف بگذاريد. بعد كه اومدن سراغ وبلاگتون بعد از چند روز آپديت نكردن ميتونيد ادعا كنيد كه هك شده بوديد و كس ديگه اي به جاي شما اون كامنت ها و مطالب رو نوشته.(آدم بايد نسبتا مهم باشه كه هكش كنن!)
5- اگه خيلي بيكار بوديد بگرديد يكي دو تا دعوا پيدا كنيد بعد خودتونو بندازيد وسط و از يكي از طرفين دعوا دفاعي دو آتشه راه بندازيد.
6- ميتونين يه وبلاگ ديگه درست كنيد و به خودتون نسبتهاي نا روا بديد بعد بيايد تو كامنت ها بگيد اين وبلاگ دروغ ميگه و من همچين آدمي نيستم.به اين طريق مردم هجوم ميارن ببينن كي چي گفته!
7- يه دست چلو كباب ممتاز با دوغ و پياز به يكي از وبلاگ نويسهاي معروف بديد كه يه مطلبتونو لينك كنه.
8- با اسامي الكي تو كامنتهاي مردم بنويسيد كه:فلان وبلاگ رو خونديد؟؟؟ خيلي تووووپه.
9- ادعا كنيد كه به خاطر نوشتن وبلاگ جونتون در خطره، بچه تونو گروگان گرفتن، شغلتونو از دست داديد و ممكنه ديگه هيچ وقت ننويسيد.

اگر هم ميخواهيد شرافتمندانه عمل كنيد:
1- هر روز يا حد اقل زود زود مطالبتونو به روز كنيد.
2- مطالبتون بايد جذاب باشه و خيلي طولاني نباشه.حد اقل نگارشش طوري باشه كه خواننده خسته نباشه.
3- مطالبتون يك دست و يك جهت باشه كه خواننده بدونه با چه تيپ وبلاگي سر و كار داره.
4- به هيچ كس لينك نديد مگر اينكه واقعا وبلاگشو بپسنديد.لينكهايي كه ميديد نشون ميده كه چه تيپ آدمي هستيد.متقابلا توقع نداشته باشيد كه وقتي به كسي لينك داديد او هم به شما لينك بدهد.
5- تو كامنتها التماس نكنيد و بي خودي مجيز وبلاگ نويس رو نگيد.
6- مطالبي بنويسيد كه خواندن اونها منفعت عمومي داشته باشه. اينكه شما در چه ساعتي مسواك ميزنيد فقط براي خودتان جالب است.

پ.ن: كسي كه نرنجيد؟ فقط شوخي بود

شنبه، مرداد ۱۸، ۱۳۸۲

سلام
دوستي منو متهم به فرافكني كرده و اظهار كرده كه مادر بودن رو بهونه كردم كه فرافكني كنم. سورنا جان اتهامت مبهمه و به همين دليل نميتونم دفاع مناسبي داشته باشم.لطفا واضحتر صحبت كن.من كه هيچ كدوم از عرصه هاي زندگيمو به خاطر مادر بودن تعطيل نكردم اما ذكر اين نكته هم مهمه كه مادر بودن خيلي از مسائل زندگي يك زن را تحت الشعاع قرار ميدهد و اين اجتناب ناپذيره.منتظر ادامه اتهامات هستم!

پنجشنبه، مرداد ۱۶، ۱۳۸۲

يا من هك شدم يا اينكه يكي منو هك كرده. امروز نه تو ميل باكس ياهوم تونستم وارد بشم نه مطالبم تو بلاگر پابليش ميشه.چند روزي هم هست كه اي ميل هاي مستهجن حاوي ويروس از ميل باكس من پراكنده ميشه.ميدونم كه ويروسي نيستم.صد بار اسكن و آپديت كردم.به كساني ويروس فرستاده ام كه اصلا نه تنها توي ادرسهام نبودند بلكه اصلا نميشناختمشون.خلاصه اگر به شما هم حرف بدي زدم ببخشيد من نيستم.
**********
اين آگهي رو تو ضميمه رايگان هفته نامه سراسري سايه بان ديدم:
در ياهو حكومت كنيد:
*يافتن رمز عبور به دو روش قديمي و ارسال مستقيم جديد
*بدست آوردن IPكاربران اينترنت
* كنترل كامل در chat room
*ورود با اسامي مختلف در ياهو
*نفوذ به yahoo mail ديگران
*كنترل كامل بر كامپيوتر افراد در chat room
*كنترل كامل بر كامپيوتر ديگران در هنگام اتصال
*restart كردن كامپيوتر ديگران درchat room
*عبور از fire wall و proxy
*جلو گيري از ورود ديگران به كامپيوتر شما
همراه با آموزش كامل فارسي

شماره تلفن هم زيرش بود كه من لازم نمي بينم اينجا براي چنين مواردي تبليغ بكنم.فقط خواستم ببينين كه چه بلاهايي ممكنه سرتون بياد
.سلام
امروز اتفاق جالبي برام افتاد كه ذكرش شايد خالي از تفريح نباشه.
صبح بعد از رسوندن دخمل به مهد كودك و خريدن چند قلم جنس براي منزل داشتم به خونه بر ميگشتم كه از جلوي بانكي كه توش حساب دارم رد شدم و ديدم كه نتايج قرعه كشي حسابهاي قرض الحسنه رو به شيشه چسبوندن. يه خانوم و يه آقاي جوون هم ايستاده بودند و اسمها رو ميخوندن. من هم مشغول شدم و داشتم تو شماره ها بالا و پايين مي رفتم .خانومه به آرامي از كنار ما رفت و من و آقاهه مونديم كه يه هو آقاهه بدون اينكه به من نگاه كنه گفت:" عجب جايزه هاي تخ...هم داره!" من با چشماي گرد برگشتم بهش نگاه كردم.بيچاره مرد و زنده شد. صد دفعه عذر خواست. فكر كرده بود من زنشم!!!من هم آنچنان كلاس ادب براش گذاشتم كه انگار دفعه اولمه اين كلمه رو ميشنوم.(اي بابا اينجا چرا اسمايلي نداره!)
راستي من 5000 تومن برنده شدم. شما ميگين با اين پول چيكار كنم؟

دوشنبه، مرداد ۱۳، ۱۳۸۲

*قسمتي از بحث زن و سرگرداني بين سنت و مدرنيته(نقل از تالار هم انديشي براي فردا)

با افزايش امكانات و كم شدن زمان پرداختن به كارهاي خانه زنان فرصتهايي هر چند كوتاه براي ارتقاي فكري خودشون پيدا ميكنند. تو اين فرصتها زنها به مفاهيم عميقا فكر ميكنند. در حالي كه در همين زمان شوهران آنها درگير كارهاي شغلي هستند و در ساعات استراحت هم غير از استراحت و تماشاي تلويزيون يا احيانا روابط خانوادگي به چيز ديگري نمي انديشند( استثنا همه جا وجود دارد...اين نمونه عمومي خانواده هاي فعلي در ايران است) ...



در ذهن زن مفاهيم تغيير شكل ميدهند. بايد ها و نبايد ها اهميت خودشون رو از دست ميدهند و خواسته هاي زن تغيير شكل ميدهد...ديگر از زندگي روزمره خودش رضايت ندارد و چيزي فراي معمول مي خواهد. مرد همچنان درگير همان مفاهيم قديميست...نه وقتي براي فكر كردن و بازنگري آنها دارد و نه علاقه اي...مفاهيم قديمي به اندازه كافي آسايش او را تامين ميكنند...شكاف بين افكار زن و مرد هر روز بزرگتر ميشود.ارتباط كمرنگ ميشود. مرد همچنان راضيست. زن ناراضيست...افسردگي و اضطراب مهمان زن ميشود. مرد سرگشته از آنچه در زندگي اتفاق مي افتد نميتواند دليلي براي مسائل پيدا كند.زن را به پيچيدگي متهم ميكند و زنان را موجوداتي غير قابل پيش بيني تعريف ميكند.راه فرار براي مرد همچنان باز است...ساعات طولاني كار و عدم حضور در منزل مفر مهمي براي مرد به شمار ميرود. دليل اصلي دعواهاي روزهاي تعطيل همين است. مرد با درگير شدن افراطي در كار خود را از زندگي خارج ميكند. زن با فرياد هايي كه به هيچ جا نميرسند خسته بر جاي ميماند و صدايش در نطفه خفه ميشود.در نهايت ديگر هيچ كس از زندگي راضي نيست...همه اميد ها به روزي است كه بچه ها بزرگ شوند و...اما آن روز ديگر براي شروعي دوباره خيلي دير است
سلام
1- چرا يي كه من در دو مطلب قبل نوشته ام و براي دوستي موجب سوال شده به اين معنيه كه چرا يه آدم كه حس ميكنه داره غرق ميشه دلش ميخواد بقيه رو هم با خودش غرق كنه؟ مگه اعتراف به اشتباه چقدر سخته؟
**********
2- عكست توي قاب چوبيش هر روز يه حسي داره. يه روز نگاهت غمگينه، يه روز پر از سرزنشه، يه روز هم مثل امروز شاده.از خودم مي پرسيدم كه چرا امروز شاد و شنگولي؟ يادم افتاد كه فردا قلب الاسده و امشب تولدته، هفتاد و هشتمين سال تولدت بدون تو؟؟چقدر دلتنگه.امشب دور هم جمع نميشيم. امشب كيكي در كار نيست و هيچ كادويي رو از فروشنده با شرط تعويض(اگه اندازه نشد) نخريديم.امشب حتي نميتوانيم شاخه گلي را تقديم مزارت كنيم. امشب شايد وقت كنيم دو سه دقيقه اي تنها بمانيم و اشكي بريزيم...
**********
3- دلتنگي امروز با مرگ اينترنتي يه شخصيت مجازي كه بيش از يكسال بود با هم دوست بوديم تكميل شد. فرهاد غايب رفت.ديگه هم بر نميگرده. تموم آي دي هاشو هم بسته. ديگه روي نت وجود خارجي نداره.تمام ريپلاي هاو تاپيك هايي كه تو اين مدت تو سايت براي فردا زده بود را هم حذف كرده.تموم شد. انگار كه هيچ فرهاد غايبي از اول وجود نداشته و اون همه اثر از خودش به جا نگذاشته. ميدونم كه هيچ وقت نمياد اينجا رو بخونه اما جا داره بگم آقايي كه پشت چهره فرهاد غايب مطلب مي نوشتي،خيلي راحت تونستي همه مطالبتو ديليت كني اما اثر معنوي كه از خودت به جا گذاشتي هيچ وقت نميتوني به همين راحتي پاك كني.
**********
4- شايد بيش از يك سال و نيم باشه كه وبلاگ مي نويسم.اون اوايل كه وبلاگمو ثبت كردم شايد تعداد كل وبلاگهاي فارسي به صد و پنجاه نرسيده بود‌(چون به صد و پنجاه رسيدنشو به خوبي به ياد دارم)مدت هفت هشت ماهي تو وبلاگ مطلب مي نوشتم اما از يك طرفه بودن وبلاگ خوشم نيومد چون اون روزا سيستم نظر خواهي نداشتيم.اين بود كه به سايت براي فردا نقل مكان كردم و حرفامو اونجا ميزدم.بعدها دوباره تصميم گرفتم وبلاگمو سر و ساموني بدم. تو جريان اين سر و سامون دادنها خرابكاري كردم و زدم كل وبلاگ رو ديليت كردم.بعد همه چيز رو دوباره از اول شروع كردم.امروز يكي از دوستان با استناد به مطلبي كه شايد يك سال پيش نوشته بودم از بعضي جملات من انتقاد كرده بود و من هنوز متعجبم كه ايشون چطور به مطالب وبلاگ قبلي من دسترسي دارند؟براي پاسخ دادن به اعتراضشون من خودم به مطالبم دسترسي ندارم!
**********
5-هيچ چيز به اندازه نسكافه غليظ با وبلاگ نمي چسبه!

شنبه، مرداد ۱۱، ۱۳۸۲

چند تايي از وبلاگهاي خيلي معروف را كه خيليها به آنها لينك داده اند خواندم. تعداد ويزيتور هاشون خيلي بالاست. منتظر بودم حرفهاي جالبي تو اونها پيدا كنم اما اكثرا معمولي بودند.تنها مشخصه شون شناخته شده بودن اونهاست وگرنه هيچ اعجازي در نوشته هاشون نديدم.اونها هم همونقدر معمولي مي نويسند كه من و شما مي نويسيم. . اونها هم از زندگي مي نويسند با اين تفاوت كه زندگيها با هم متفاوتند.
سلام
معمولا توي دعواها به سختي ميشه نتيجه گيري كرد كه كي راست ميگه و كي دروغ. خصوصا كه آدم طرفين دعوا رو درست و حسابي نشناسه. خاصه آنكه دعوا تو محيط مجازي نت باشه كه هر چيزي توش امكان داره.
كسي اشتباهي رو مرتكب ميشه و به خاطر غرورش نميخواد به اشتباهش اعتراف كنه پس براي تبرئه خودش هر كاري ميكنه و استناد به صحبتهايي ميكنه كه دوستانش از روي اعتماد با او در ميون گذاشته اند(خوب يا بد و درست يا نادرست اين صحبتها بماند) بعد طرف مقابل انكار ميكند و دوباره اولي استناد ميكند و...اين ماجرا همچنان ادامه دارد ...تشخيص كار بد زياد سخت نبود اما من تصميم گرفتم قضاوت نكنم. من در جريان اتفاقات گذشته نبودم و در جريان گفتگوهاي پشت پرده هم نيستم.يك عده دوست و آشنا با هم درگير شده اند و من فقط خواننده يكي از وبلاگها بوده ام.دوستاني كه از طريق چت و اي ميل و گاهي تلفن هم با هم ارتباط دارند.من فقط به شناخت خودم اعتماد دارم و به تشخيصم رو در مورد درست يا نادرست بودن مطالب تا جايي كه ممكن بود دادم.به همين دليل به مطالب و جريانات دعوا لينك نميدم.اما كنجكاوم كه بدونم چرا؟