یکشنبه، مرداد ۰۲، ۱۳۸۴

سلام به همه دوستان
اگر علاقه مند به خوندن کتابها? هر? پاتر هست?ن م? تون?ن ترجمه چند فصل اول رو از ا?نجا بگ?ر?ن:
فصلها? اول و دوم ترجمه خانوم سم?ه گنج? هستن که من از ا?شون ترجمه فوق العاده راز داو?نچ? رو خوندم.ا?شون درپانو?سها اطلاعات با ارزش? به خواننده م? دن که خ?ل? به درک مطلب کمک م? کنه.
خوش باش?ن.

یکشنبه، تیر ۲۶، ۱۳۸۴

الان حدود 1 سال است که خيلي خسته‌ام و اين هفته آخر هم که ديگه دارم از پا مي افتم. چرا؟ هميشه فکر مي‌کردم کمي تنبل‌ام اما حالا
دقيقاً حساب کرده‌ام و متوجه شده‌ام که خيلي کار مي‌کنم. ببينيد ما توي ايران 72 ميليون جمعيت داريم که 13 ميليون اونها بازنشسته هستند. پس مي‌مونه 59 ميليون نفر. از اين تعداد، 24 ميليون دانش‌آموز و دانشجو هستند يعني براي انجام کارها فقط 35 ميليون نفر باقي مي‌مونند. توي کشور 10 ميليون نفر هم توي ادارات دولتي شاغل هستند که خب عملاً کاري انجام نمي‌دن. پس براي پيش بردن کارها تنها 25 ميليون نفر باقي مي‌مونند. از اين 25 ميليون نفر هم تقريبا 4 ميليون نفر آخوند و ملا و سانسورچي اينترنت و نماينده مجلس هستند پس فقط 21 ميليون باقي مي‌مونن و اگر بدونيم که تقريباً 17 ميليون آدم جوياي کار داريم، معنيش اين خواهد بود که کل کارهاي مملکت رو 4 ميليون نفر دارن انجام مي‌دن. اما حدود 2 ميليون نفر هم نيروهاي مسلح داريم و اين يعني فقط 2 ميليون نفر نيروي کار باقي مي‌مونن. از بين اين دو ميليون نفر، 646.900 عضو پليس و وزارت اطلاعات هستند پس کلاً مي‌مونيم 1.353.100. حالا اين وسط 649.876 نفر بيمار داريم که قدرت کار ندارند و بار کارهاي کشور افتاده روي دوش 806.200 نفر از جمعيت. فراموش کردم بگم که ما حدود 806.186 نفر هم ممنوع القلم، ممنوع التصوير، ممنوع الصدا و ديگر انواع زنداني داريم پس کل کارهاي کشور افتاده روي دوش 14 نفر! از اين چهار ده نفر 12 تاشون عضو شوراي نگهبان هستند و پس متوجه مي‌شيم که کل کارهاي کشور افتاده روي دوش دو نفر: من و تو ! تو هم که بيکار? نشست? داري اينو مي‌خوني!!!
نوشته شده توسط يكي كه نمي دونم كيه!!!!
ممنون از دوست فرستنده

چهارشنبه، تیر ۲۲، ۱۳۸۴

اون شب هم به ياد نوشي بودم.همون شبي که نسترن خونه مادربزرگش موند و من و همسرم تنها به خونه برگشتيم.همون شبي که نصفه هاي شب از جام بلند شدم و به اتاق نسترن رفتم و پتوي مچاله شو از روي تخت خاليش برداشتم و نفسم رو از بوي بچه م پر کردم و بي صدا گريه کردم.مي دونستم که اگه همسرم بيدار بشه فکر مي کنه خل شدم.اما من خل نشده ام . مادر شده ام. اون شب هم توي دلم گفتم نوشي وقتي با مصيبت بزرگي که درانتظاره مواجه بشه چه حالي خواهد داشت؟ ظاهرا مصيبت زودتر از اوني که انتظارش رو داشتيم نزول کرده. من هم مثل همه اين حرکت مذموم رو محکوم مي کنم اما هيچ راهکار عملي براي جبران اتفاقي که افتاده و اتفاقات بزرگتري که خواهد افتاد نمي بينم.تکيه کردن بر قانون مون خوش باوريه.قانوني که پدر رو مالک مطلق العنان بچه مي دونه و اگه بچه رو بکشه هم چون ولي دمه قانون کاري باهاش نداره. به اون روزي فکر مي کنم که آلوشا هفت ساله بشه و جوجه بزرگه رو از مادر و خواهرش به حکم قانون جدا بکنن.اون روز بيشتر از نوشي بچه ها ضربه خواهند خورد. فکر مي کنم اين مشکل بيش از اين که به دست قانون حل بشه با واسطه شدن و گيس سفيدي حل بشه.متاسفانه ما بيرون از ماجرا قرار داريم و قضاوتمون از ميزان دشمني و کينه و قدرت نمايي پدر بچه ها پايه درستي نداره.دعا کنيم بعد از اينکه دلش از پيروزيهاش خنک شد کمي منطقي تر فکر کنه و اگه به نوشي توجه نداره لا اقل به امنيت روحي و رواني بچه هاش توجه بيشتري داشته باشه.
پ.ن: مثل اينکه هر بار اين وبلاگ رو تعطيل مي کنم يه مشکلي براي نوشي پيش مياد که منو به عکس العمل نشون دادن وا ميداره.ظاهرا تعطيل شدن اينجا براي نوشي اومد نداره.دوباره مي نويسم!

چهارشنبه، تیر ۱۵، ۱۳۸۴

سلامي از دوستانه به دوستان دوستانه دليل نوشتن اين مطلب کامنت دوستي هست که با نام know و بدون آدرس اي ميل و لينک وب سايت نوشته شده. دوست عزيز از ابراز لطفتون به وبلاگم خيلي متشکرم.خوشحالم که نوشته هام به نظرتون ارزش خوندن رو داشته و هنوز به وبلاگ نيمه جون من سر مي زنين.من خودم هم هنوز بهش سر مي زنم.دل کندن از جايي که بيش از سه ساله توش مي نويسم سخته اما دلايل خاصي وجود داشت که تصميم گرفتم ديگه ننويسم و اتفاقا دلايلم با اون چيزي که شما تصور کردين متفاوته. شکر مي کنم خدا رو که در تمام مدت حيات اين وبلاگ در فضاي اينجا جز دوستي وجود نداشته و هرگز و تاکيد مي کنم هرگز مورد مزاحمتهايي از اون دست که براي دوستان خودم پيش اومد و همه ما رو دچار بحرانهاي بزرگي کرد نشدم.اسامي که شما ذکر کردين براي من بار معنايي خاصي ندارند و هرگز با اونها مواجه نشدم. اما دليل اصلي توقف به روز رساني وبلاگ من اين هست که احساس کردم درون يک دايره قرمز افتاده ام.از هر طرف که حرکت مي کنم با خط قرمز مواجه مي شوم.مطالبي که داخل دايره قرمز وجود داره با دغدغه هاي اصلي من زمين تا آسمان متفاوته و اصولا حرفهاي گفتني اون طرف خطوط قرمز هستند.در اينجا نه در مورد مسائل خانوادگي خودم,نه در مورد مسائل زنانه, نه در مورد مسائل سياسي و نه در مورد مسائل مذهبي و عقايد ماورايي مي تونم صحبت کنم.تنها زمينه باز براي گفتگو مسائل اجتماعي هست که اون هم به سرعت درگير مذهب و سياست مي شه. بنابراين تصميم گرفتم به خاطر احترام به دوستان عزيزي که وقت مي گذارند و مطالب من رو مي خونن ديگه ننويسم. دست آخر باز هم از اينکه وقت و هزينه خودتون رو صرف خوندن مطالب من کردين ازتون تشکر مي کنم و اي کاش رهاتر از اين بوديم و مي تونستيم اون چيزي که توي ذهنمون داريم به همديگه منتقل کنيم...به اميد اون روز. نازنين ايراندوست

یکشنبه، فروردین ۱۴، ۱۳۸۴

سلام
سال نو مبارک. به زودي با مطالب جديد در خدمت دوستان خواهم بود.در ضمن سيستم کامنت ها و بلاگ رولينگ رو در دسترس ندارم. اگه کار مهمي بود با اي ميلم در تماس باشيد.

دوشنبه، اسفند ۱۰، ۱۳۸۳

سلام
از يه هفته ده روز ديگه موقع سبزه سبز کردن براي عيده. من خودم بطور تجربي متوجه شدم که اگه سبزه رو 20 اسفند خيس کنم براي هفت سين آماده ميشه و تا سيزده به در هم دوام مياره.
فقط خواستم اينجا يادآوري کنم که پارسال از ديدن اون همه سبزه گندم و عدس که زير چرخهاي ماشينها پرس شده بودند حال بدي بهم دست داد.با خودم فکر کردم که توي کشور ما چند کيلو عدس و گندم حرووم شده که سبزه شب عيد مردم رو تامين کنه؟واسه همينه که توصيه مي کنم سعي کنيم بذري براي سبز کردن سبزه پيدا کنيم که خوراکي نباشه.به نظر من گناهه که اينهمه گرسنه تو کشورمون داشته باشيم و صدها کيلو عدس و گندم رو براي سبزه سبز کردن حرووم کنيم.
روزتون خوش

یکشنبه، اسفند ۰۹، ۱۳۸۳

هيشکي به من نمي گه سري که درد نمي کنه چرا دسمال مي بندي؟
امسال که نسترن آمادگي مي ره من هم عضو انجمن اوليا و مربيان مدرسه شدم و هم نماينده والدين مقطع آمادگي.از طرف 25 ولي من نماينده شدم که ارتباط بين اوليا و مربي ها و مديريت مدرسه رو برقرار کنم.اول سال براي تهيه جوايز بچه ها از هر کدوم از والدين 2000 تومان گرفتم و رفتم براي بچه ها جايزه بخرم. مربي شون تاکيد کرد که تعداد جوايز زياد باشه که بتونن تند و تند به بچه ها جايزه بدن.با 2000 تومن هم که نمي شه چيز درست و حسابي خريد.من مبنا رو گذاشتم بر اينکه به هر بچه اي بطور متوسط چهار جايزه 500 تومني تعلق بگيره و در همين حدود خريد کردم.بعد از يه مدتي که گاه گداري به بچه ها جايزه داده مي شد از مادرها مي شنيدم که به بچه شون جايزه يه پاک کن عطري داده شده يا يه کارت بازي پومين يا...و اونقدر اين اسامي رو با اکراه مي گفتن که يعني به درد نخورترين چيزهاي عالم به بچه اونها جايزه داده شده.من به دل نگرفتم چون با اون بودجه اي که در اختيارم گذاشته بودن بيشتر از اون نمي شد خريد کرد و من مدتها وقت صرف کردم تا بهترين چيزهايي که با اون پول مي شد خريد رو بخرم.
بعد از پايان ترم اول!وقتي کارنامه هاشونو مي دادن!!(بله آمادگي هم کارنامه داره)اعلام کرديم که بودجه اوليه تموم شده و والدين لطف کنن دوباره براي تهيه جوايز پول بدن.مربي شون از من خواست جوايز اين بار بزرگتر باشه که بيشتر به چشم بچه ها بياد چون براي عيد مي خوان بهشون هديه بدن.اين شد که من هم از والدين خواهش کردم که براي هر بچه 5000 تومن بدن.توي همون جلسه عده 12 نفر پول رو دادن و بقيه تا الان که 1.5 ماه گذشته هنوز پول ندادن.
روز پنجشنبه که جلسه اوليا و مربيان ماهانه داشتيم مدير مدرسه به من گفت که عده اي از والدين اعتراض کردن که چرا هي از ما پول مي گيرين و براي بچه ها چرت و پرت مي خرين!!و اون 2000 تومني که داديم چي شد!مديرشون واقعا ناراحت بود و من بهش گفتم که فاکتورهاي خريد پيش منه واگه خواست کپي مي کنم و به والدين معترض مي دم.در عين حال هر کدوم از والدين براي هديه عيد يه پيشنهادي داشت. يکي مي گفت کيف بخر که دم عيده بچه ها خوشحال بشن .يکي ميگه کيف نخري ها خونه مون پره. يکي مي گه اسباب بازي فکري و کتاب نباشه لطفا.يکي ميگه سي دي بخر.يکي ميگه پوشيدني باشه...به همه اعلام کردم که پوشاک به دليل اندازه هاي متفاوت بچه ها نمي تونم بخرم.کيف اگه يک شکل بخرم با هم قاطي ميشه و دعواشون ميشه.ممکنه بعضي از بچه ها امکانات کامپيوتري براي سي دي بازي نداشته باشن. بعد از اعتراضي که به مدير شد تصميم گرفتم حتما چيزي بخرم که روش قيمت خورده باشه بنابراين به همه اعلام کردم اگه چيزي بخرم از انتشارات مدرسه يا کانون پرورش خواهم خريد(که يکي نياد بگه وا اينو دم خونه ما ارزونتر ميدن!)
و دست آخر اينکه امروز به معلمشون اعلام خواهم کرد اگه تا پس فردا تمام مبلغ جمع نشه هرچي از پولها که دستمه به والدين پس مي دم چون ديگه وقت ندارم که براي خريد برم بيرون.
از پنجشنبه تا حالا دارم با خودم ميگم:"من احمق رو بگو.واسه چه جور کسايي مي شينم شععععررر ميگم. عوض قدر شناسي به آدم زررررشک تعارف مي کنن.راستي راستي که خرم.خيلي خرم!"(نقل از شاعر شهر قصه)

چهارشنبه، اسفند ۰۵، ۱۳۸۳

تصميم قطعي گرفتم خودمو لاغر کنم.لاغر که نه...يه پارچه استخون.آخه هفته پيش توي همشهري خوندم که سرکرده باند چهل نفره آدم خوارها در کرج هنگام انتقال از يه جايي به يه جاي ديگه که يادم نيست(احتمالا بازداشتگاه) فرار کرده.فکرشو بکنين؟همه جور خطري رو تصور مي کردم غير از اينکه مثلا يکي منو بدزده و بخوره! يا بچه مو بخوره.باز آدمو يه کسي با کلاس و پرستيژ دکتر هانيبال لکتر بخوره يه چيزي.کلاريس استارلينگ هم نداريم که بره دنبالش.بره ها هم که ساکت نمي شن.
شوخي بسه...خوب که فکر مي کنم از وحشت مي لرزم. يه خبر کوچيک توي يه صفحه دور افتاده همشهري در مورد باند چهل نفره آدم خوار.مراقب باشين.يه جاني وحشتناک توي جامعه ما داره ول مي گرده.و صد البته اين يه مورده که شناخته شده و معلوم نيست چند تا از اين موارد وحشتناک ناشناخته موندن.آدم خوار!!؟؟

چهارشنبه، بهمن ۲۱، ۱۳۸۳

سلام
اين مطلب رو دوست خوبم آقاي امين نيازي توي کامنت هاي قبلي آورده بودند.بد نديدم همگي با هم بخونيم و کمي فکر کنيم:
چه كسي بيماري اسكلروز آميو تروفيك (SLA) را مي شناسد ؟ اين همان بيماري نادر ژنتيكي است كه Luo Gehrig چهره سرشناس بيسبال تيم نيويورك يانكي از آن رنج مي برد . او پس از دوازده سال فعاليت موفقيت آميز ورزشي در اين تيم مجبور شد به دليل از دست دادن تدريجي قدرت عضلاني اش از بازي ها كناره گيري كند . اين بيماري به نام شاركو نيز شناخته مي شود و قريب هشت هزار نفر در فرانسه از آن رنج مي برند . در اشكال پيشرفته اش ، اين بيماري قدرت تحرك عضلاني را از بين برده و ناتواني شديد به همراه مي آورد. بيمار قدرت تكلم ، حركت سر ، پلك زدن ، لبخند زدن را از دست داده و در نهايت ارتباطش با سايرين قطع مي شود . آقاي ژان دومنيك بولي كه بعد از يك حادثه اتومبيل به سندرمي مشابه اين بيماري گرفتار شده بود با استفاده از پلك چشم چپش كه تنها ماهيچه اي بود كه هنوز قدرت حركت را دارا بود ، موفق شد كتاب اسكافاندر و پروانه را بنويسد او با پلك زدن به علامت قبول يا نفي هر يك از حروف توانست لغت به لغت متن نوشته اش ( سفرنامه ساكن ) را به اطرافيانش ديكته كند . او بعد از اينكه اين توانايي را به همراه ماهيچه ضخيم شده چشمش از دست داد ، براي هميشه در وجود خود مطلقا زنداني شد

پنجشنبه، بهمن ۰۸، ۱۳۸۳

سلام
غيبتم موجهه.پشت فيلتر بودم.گذشته ازاون بودن ?ا نبودن؟اصلا مهمه كه من بنويسم يا نه؟ با اين کلام گهربار چه تغييري توي دنيا به وجود مياد؟?ا توي خود من؟حتي تخليه عاطفي و روحي هم نمي شم چون بايد هزار جور ملاحظات اعمال کنم تا بتونم دو کلمه بنويسم.مطالبي که اينجا مي نويسم تنها اون قسمتي از افکارم هستن که از سانسور بزرگ خودم عبور کردن.حالا مخابرات زحمت بکشه اين ها رو هم فيلتر کنه يا نکنه اتفاق خاصي نمي افته.اين افکار توي مغز من هر روز و هر ساعت جريان دارن.
**********
چند روز پيش گفتگوي ترسناکي با همسرم داشتم.
همسرم چند روز پيش متوجه مي شه که يکي از همکارانش توي شرکت براي يه مشتري در مورد محصولي تبليغ کرده که مربوط به شرکت اونها نيست .يعني اينکه اين آقا که مهندس بسيار قابلي هم هست در کنار کار شرکت از موقعيتي که توي شرکت در ارتباط با مشتري ها داره استفاده مي کنه و براي کار شخصي خودش تبليغ مي کنه و مشتري ها رو به جاي استفاده از محصولات شرکت به خريد محصولاتي ترغيب مي کنه که احتمالا درصدي از فروش اونها عايدش مي شه.
بحث هولناک من وهمسرم سر اين قضيه بود که در اين شرايط چه بايد کرد.پافشاري کردم که بايد عکس العمل نشون بده.عقيده داشت که عکس العمل نشون دادنش هيچ فايده اي نداره.دو حالت داره : يا همکارش مي ره يا مي مونه. اگه بره شرکت يه مهندس قابل رو از دست داده واگه بمونه هم که همين آش و همين کاسه.اکثريت کادر شرکتشون به دليل اينکه حقوق مکفي ندارن دست به کارها? جانبي مي زنن.در اين ميون از استفاده از امکانات شرکت براي اين کار جانبي هيچ ابايي ندارن.عقيده همسرم اينه که شخص مطرح نيست و سيستم اشتباهه.اين شخص بره و شخص ديگه اي بياد باز هم همين اتفاق مي افته به دليل اينکه سيستم شخص رو وادار به اين رفتار مي کنه بماند که خودش اگه بميره هم اين کارو نمي کنه و سيستم روي اون چنين اثري نداشته اما مگه چند نفر با شرايط روحي همسرمن پيدا مي شن؟به اين نتيجه رسيديم که سيستم رو نمي شه تغيير داد.وقتي حقوق مکفي نيست و کارمند نمي تونه مخارجشو با اضافه کاري هاي بسيار هم تامين کنه احتمال اينکه از امکاناتش استفاده نابجا بکنه خيلي زياده.اخراج فرد خاطي کارساز نيست به دليل اينکه سيستم خاطي پرورش مي ده.بنابراين تنها چيزي که اين ميون داره از دست ميره اخلاقه.
پ.ن:چند سال پيش يكي از آشنايان دزد ضبط اتوموبيلشو گرفت.مي گفت وقتي دستشو گرفتم يه پارچه استخون بود.تو سرماي زمستون يه تا پيرهن تنش بود.سوء تغذيه و فقر و بدبختي از سر و روش مي باريد.مثل ابر بهار گريه مي کرد که آقا ولم کن اگه من برم زندون برادر کوچيکم گشنه و سرگردون مي مونه و...اون آقا دزد رو ول کرد.بدبختي بزرگ اين روزهاي ما اينه که با دزدها و خطاکارها احساس همدردي مي کنيم.

شنبه، دی ۲۶، ۱۳۸۳

سرنوشت افسانه نوروزي مشخص شد. بايد ديه پنجاه ميليون توماني تهيه کنه و به اولياء دم تحويل بده.براي کمکهاي مردمي هم شماره حساب دادن.هر کي مايل باشه مي تونه بهش کمک کنه.
اما سرنوشت دفاع مشروع زنان همچنان در پرده ابهام موند.معلوم نشد افسانه هاي ديگه بالاخره چکار بايد بکنن؟بکشن کشته مي شن.تمکين کنن سنگسار مي شن...

دوشنبه، دی ۲۱، ۱۳۸۳

عبارت "به سراغ زنان مي روي تازيانه را فراموش نکن"ورد زبان آقايونيه که براي اثبات خواري و خفت زنان هيچ دليل و مدرک عقل پسندي ندارند و براي اثبات حقانيت خود از نيچه مايه مي گذارند.
نيچه همان مرديست که در مواجهه با سورچي اي که به اسبش شلاق مي زد شلاق را از دست سورچي مي گيرد و اسب را در آغوش مي گيرد و هاي هاي گريه مي کند.متاسفانه نيچه در اواخر عمر دچار بيماري رواني مي شود.فکر مي کنم عبارت معروف به سراغ زنان مي روي را در زمان بيماري به مردان جهان تقديم کرده باشد.
پ.ن:شايد هم برعکس!

یکشنبه، دی ۲۰، ۱۳۸۳

اي كه دستت مي رسد كاري بكن
پيش از آن کز تو نيايد هيچ کار

تا وقتي بلاگ اسپات فيلتر نشده بنويسيم . به زودي ما هم به جمع کارتن خوابها مي پيونديم.اورکات فيلتر شد.جالبترين سايتي که امروز منو پشت در نگه داشت سايت سرطان سينه بود!(همون روبان صورتيه)
**********
مهمونها سالم و سلامت بعد از دو هفته برگشتن مملکتشون.البته سالم و سلامت که ميگم يعني در 24 ساعت آخر گلاب به روتون مسموم شده بودن و من عقلم نرسيد که واسه توالت فرنگي ژتون بفروشم وگرنه پولدار مي شديم.امروز تمام سنگها رو ضد عفوني کردم چون گلاب به روي ماهتو که دستت مي رسد کاري بکنن کلي روشون بالا آورده بودن!
بچه ها در روزهاي آخر حسابي با هم اخت شده بودن و با زبون اشاره کلي با هم بازي کردن.يه بار وارد اتاق شدم ديدم دارن با هم سنگ قيچقيکاغذ بازي مي کنن.نمي دونستم اين بازي بين الملليه.خودشون با هم بازي اختراع مي کردن و با اشاره قوانين بازي رو به هم ياد مي دادن و سرگرم مي شدن.اين وسط نسترن دو سه کلمه آلماني ياد گرفت:بله,نه,بيا.
جاي پسر کوچولو خيلي خاليه. گاهي وقتها شبها صداش از اتاق مي اومد دلم غنج مي زد.يادش بخير بچه گي هاي نسترن.پسر کوچولو نه ماهه بود و سربراه ترين و خوش اخلاق ترين بچه اي بود که من در تمام عمر ديده ام.تو اين مدت نه گريه کرد و نه بد اخلاقي.بسيار مطيع و رام بود.حتي دو سه بار که کله ش با صداي گرومبي به زمين خورد و اومد گريه کنه بالا و پايين انداختيمش و قلقلکش داديم و قهقهه خنده ش بلند شد.به هيچ کدوم از وسايل سالن و دکورها و...دست نزد.حتي يه وسيله رو هم به خاطر دستکاريش جمع نکرديم.گرچه وقتي نسترن به همه چيز دست مي زد و سرک مي کشيد ذوق مي کرديم که بچه مون کنجکاو و باهوشه اما پسر کوچولو هم باهوش و خنده رو و مهربون و رام بود.دخترشون هم رام و مطيع بود.حتي يکبارهم وقتي نسترن حضورنداشت وارد اتاقش نشد.خلاصه گرچه نمي شه قضاوت کرد اما به نظر من بچه هاي اونها رام تر از بچه هاي ما هستن.ببخشيد توي اين متن سه چهار بار از لفظ رام استفاده کردم که شايد بهتر باشه به جاش از عبارت تربيت پذير استفاده کنيم.
**********
امروز کلي درس خياطي گرفتم.طراحي تمام يقه هاي مسطح با کلي ريزه کاري رو ياد گرفتم و علاوه بر اون برش عمودي بالاتنه و برش عصايي با هزار تا فوت و فن مربوط به اندام ايراني واقعا شگفت انگيز بود.گفتگويي راجع به اندام خانومهاي ايراني شد که استادمون گفتن در سالهاي اخير به علت مصرف مواد غذايي شامل نگه دارنده ها اندام دخترها در حال تغيير شکله و چربي بدنشون بيشتر شده و از طرفي به علت بهتر شدن تغذيه قد دخترها بلندتر شده و مشخصه هاي اندامي شون تغيير کرده.بنابراين سايزهاي ايراني که ما الان باهاشون کار مي کنيم و بر اساس يه تحقيق دوازده ساله تدوين شده اند در دهه بعد تغيير خواهند داشت

سه‌شنبه، دی ۱۵، ۱۳۸۳

چند روز پيش صبح که همسرم براي رفتن به محل کارش از خونه خارج شده بود به عده اي بر مي خوره که در خيابون ولي عصر تجمع کرده بودن.جلوتر که ميره نوزاد يک روزه مرده اي رو پيچيده در روزنامه مي بينه که کارگر شهرداري از توي جوي آب مرده پيدا کرده بود...
اي خدا...
ما سزاوار طلوع فصل ياس و لاله هستيم
ما که خورشيد نفروختيم
ما که باران نشکستيم.

دوشنبه، دی ۱۴، ۱۳۸۳

خانم گودرون شيمن دبير کل سابق بزرگ ترين حزب چپ سوئد که حالا از فعاليت ,حزبي, کنار رفته اما مي گويند در صدد تشکيل يک حزب فمينيستي است، پيشنهاد کرده است قانوني وضع شود که بر اساس آن مردان صرفا به خاطر اين که مرد هستند, ماليات بيشتري بپردازند. علت: مردان از مزاياي بسيار بيشتري در جامعه برخوردارند و براي جامعه هزينه دارند، بنابراين بايد براي اين مواهب و امتيازات خود ماليات بپردازند! راست هم مي گويدفقط گرايش مردان به خشونت و لاف زني با خصوصيات "مردانه" را در نظر بگيريد مي بينيد اين "مردانگي" به تنهايي مقادير عظيمي خرج روي دوش ملت هامي گذارد. مساله را شوخي نگيريد, بعد از اين که پيشنهاد خانم شيمن بحث داغي را در جامعه سوئد دامن زد, روزنامه هاي سوئد به بررسي مساله پرداختند و ديدند حق با خانم شيمن است و "نيمه اصلي" هزينه هاي بسياربالاتري روي دست جامعه مي گذارد. اين هم شهادت آمار: بزهکاري: سهم زنان: 19 درصد, هزينه : 5 ميليارد کرون سهم مردان:81 درصد, هزينه: 21.4 ميليارد کرون تصادفات ترافيک: سهم مرگ و مير زنان: 25 درصد, هزينه: 5.75 ميليارد کرون سهم مرگ و مير مردان: 75 درصد, هزينه:17.25 ميليارد کرون حق بيکاري سهم زنان: 46 درصد, هزينه: 13.1 ميليارد کرون سهم مردان: 54 درصد, هزينه : 15.3 ميليارد کرون در دو مورد هم هزينه زنان بيشتر است يکي حق بيماري که سهم زنان در آن 58 درصد و هزينه آن ها 23.5 درصد است و سهم مردان 42 درصد و هزينه آن ها 17 ميليارد کرون است , و ديگري آموزش که سهم زنان در آن 61 درصد و هزينه آن ها 10.3 ميليارد کرون است، و سهم مردان از آموزش 39 در صد و هزينه آن ها 6.9 ميليارد کرون است. تازه اولي يعني بيماري به علت فشار کار دوگانه و کارهاي سنگين تر و سطح پائين تر زنان است يعني هزينه مردسالاري است, و دومي يعني آموزش که يک سرمايه گذاري اجتماعي است و هزينه به شمار نمي آيد.يعني آن جا هم که سهم زنان بيشتر است يا در نتيجه تبعيض است يا در نتيجه يک گرايش مثبت، نه يک کتي راندن در جاده ها و مرگ و مير و يا دعوا راه انداختن و به زندان رفتن! تازه همين دو مورد اخير هم نمي تواند هزينه هاي سنگيني را که جامعه بايد بابت باج سبيل مردان بدهد جبران کند و هزينه کل زنان در اين چهار حوزه 58.15 و هزينه کل مردان 77.85 ميليارد کرون مي شود.
برگزيده از سايت روشنگري