یکشنبه، مرداد ۰۲، ۱۳۸۴

سلام به همه دوستان
اگر علاقه مند به خوندن کتابها? هر? پاتر هست?ن م? تون?ن ترجمه چند فصل اول رو از ا?نجا بگ?ر?ن:
فصلها? اول و دوم ترجمه خانوم سم?ه گنج? هستن که من از ا?شون ترجمه فوق العاده راز داو?نچ? رو خوندم.ا?شون درپانو?سها اطلاعات با ارزش? به خواننده م? دن که خ?ل? به درک مطلب کمک م? کنه.
خوش باش?ن.

یکشنبه، تیر ۲۶، ۱۳۸۴

الان حدود 1 سال است که خيلي خسته‌ام و اين هفته آخر هم که ديگه دارم از پا مي افتم. چرا؟ هميشه فکر مي‌کردم کمي تنبل‌ام اما حالا
دقيقاً حساب کرده‌ام و متوجه شده‌ام که خيلي کار مي‌کنم. ببينيد ما توي ايران 72 ميليون جمعيت داريم که 13 ميليون اونها بازنشسته هستند. پس مي‌مونه 59 ميليون نفر. از اين تعداد، 24 ميليون دانش‌آموز و دانشجو هستند يعني براي انجام کارها فقط 35 ميليون نفر باقي مي‌مونند. توي کشور 10 ميليون نفر هم توي ادارات دولتي شاغل هستند که خب عملاً کاري انجام نمي‌دن. پس براي پيش بردن کارها تنها 25 ميليون نفر باقي مي‌مونند. از اين 25 ميليون نفر هم تقريبا 4 ميليون نفر آخوند و ملا و سانسورچي اينترنت و نماينده مجلس هستند پس فقط 21 ميليون باقي مي‌مونن و اگر بدونيم که تقريباً 17 ميليون آدم جوياي کار داريم، معنيش اين خواهد بود که کل کارهاي مملکت رو 4 ميليون نفر دارن انجام مي‌دن. اما حدود 2 ميليون نفر هم نيروهاي مسلح داريم و اين يعني فقط 2 ميليون نفر نيروي کار باقي مي‌مونن. از بين اين دو ميليون نفر، 646.900 عضو پليس و وزارت اطلاعات هستند پس کلاً مي‌مونيم 1.353.100. حالا اين وسط 649.876 نفر بيمار داريم که قدرت کار ندارند و بار کارهاي کشور افتاده روي دوش 806.200 نفر از جمعيت. فراموش کردم بگم که ما حدود 806.186 نفر هم ممنوع القلم، ممنوع التصوير، ممنوع الصدا و ديگر انواع زنداني داريم پس کل کارهاي کشور افتاده روي دوش 14 نفر! از اين چهار ده نفر 12 تاشون عضو شوراي نگهبان هستند و پس متوجه مي‌شيم که کل کارهاي کشور افتاده روي دوش دو نفر: من و تو ! تو هم که بيکار? نشست? داري اينو مي‌خوني!!!
نوشته شده توسط يكي كه نمي دونم كيه!!!!
ممنون از دوست فرستنده

چهارشنبه، تیر ۲۲، ۱۳۸۴

اون شب هم به ياد نوشي بودم.همون شبي که نسترن خونه مادربزرگش موند و من و همسرم تنها به خونه برگشتيم.همون شبي که نصفه هاي شب از جام بلند شدم و به اتاق نسترن رفتم و پتوي مچاله شو از روي تخت خاليش برداشتم و نفسم رو از بوي بچه م پر کردم و بي صدا گريه کردم.مي دونستم که اگه همسرم بيدار بشه فکر مي کنه خل شدم.اما من خل نشده ام . مادر شده ام. اون شب هم توي دلم گفتم نوشي وقتي با مصيبت بزرگي که درانتظاره مواجه بشه چه حالي خواهد داشت؟ ظاهرا مصيبت زودتر از اوني که انتظارش رو داشتيم نزول کرده. من هم مثل همه اين حرکت مذموم رو محکوم مي کنم اما هيچ راهکار عملي براي جبران اتفاقي که افتاده و اتفاقات بزرگتري که خواهد افتاد نمي بينم.تکيه کردن بر قانون مون خوش باوريه.قانوني که پدر رو مالک مطلق العنان بچه مي دونه و اگه بچه رو بکشه هم چون ولي دمه قانون کاري باهاش نداره. به اون روزي فکر مي کنم که آلوشا هفت ساله بشه و جوجه بزرگه رو از مادر و خواهرش به حکم قانون جدا بکنن.اون روز بيشتر از نوشي بچه ها ضربه خواهند خورد. فکر مي کنم اين مشکل بيش از اين که به دست قانون حل بشه با واسطه شدن و گيس سفيدي حل بشه.متاسفانه ما بيرون از ماجرا قرار داريم و قضاوتمون از ميزان دشمني و کينه و قدرت نمايي پدر بچه ها پايه درستي نداره.دعا کنيم بعد از اينکه دلش از پيروزيهاش خنک شد کمي منطقي تر فکر کنه و اگه به نوشي توجه نداره لا اقل به امنيت روحي و رواني بچه هاش توجه بيشتري داشته باشه.
پ.ن: مثل اينکه هر بار اين وبلاگ رو تعطيل مي کنم يه مشکلي براي نوشي پيش مياد که منو به عکس العمل نشون دادن وا ميداره.ظاهرا تعطيل شدن اينجا براي نوشي اومد نداره.دوباره مي نويسم!

چهارشنبه، تیر ۱۵، ۱۳۸۴

سلامي از دوستانه به دوستان دوستانه دليل نوشتن اين مطلب کامنت دوستي هست که با نام know و بدون آدرس اي ميل و لينک وب سايت نوشته شده. دوست عزيز از ابراز لطفتون به وبلاگم خيلي متشکرم.خوشحالم که نوشته هام به نظرتون ارزش خوندن رو داشته و هنوز به وبلاگ نيمه جون من سر مي زنين.من خودم هم هنوز بهش سر مي زنم.دل کندن از جايي که بيش از سه ساله توش مي نويسم سخته اما دلايل خاصي وجود داشت که تصميم گرفتم ديگه ننويسم و اتفاقا دلايلم با اون چيزي که شما تصور کردين متفاوته. شکر مي کنم خدا رو که در تمام مدت حيات اين وبلاگ در فضاي اينجا جز دوستي وجود نداشته و هرگز و تاکيد مي کنم هرگز مورد مزاحمتهايي از اون دست که براي دوستان خودم پيش اومد و همه ما رو دچار بحرانهاي بزرگي کرد نشدم.اسامي که شما ذکر کردين براي من بار معنايي خاصي ندارند و هرگز با اونها مواجه نشدم. اما دليل اصلي توقف به روز رساني وبلاگ من اين هست که احساس کردم درون يک دايره قرمز افتاده ام.از هر طرف که حرکت مي کنم با خط قرمز مواجه مي شوم.مطالبي که داخل دايره قرمز وجود داره با دغدغه هاي اصلي من زمين تا آسمان متفاوته و اصولا حرفهاي گفتني اون طرف خطوط قرمز هستند.در اينجا نه در مورد مسائل خانوادگي خودم,نه در مورد مسائل زنانه, نه در مورد مسائل سياسي و نه در مورد مسائل مذهبي و عقايد ماورايي مي تونم صحبت کنم.تنها زمينه باز براي گفتگو مسائل اجتماعي هست که اون هم به سرعت درگير مذهب و سياست مي شه. بنابراين تصميم گرفتم به خاطر احترام به دوستان عزيزي که وقت مي گذارند و مطالب من رو مي خونن ديگه ننويسم. دست آخر باز هم از اينکه وقت و هزينه خودتون رو صرف خوندن مطالب من کردين ازتون تشکر مي کنم و اي کاش رهاتر از اين بوديم و مي تونستيم اون چيزي که توي ذهنمون داريم به همديگه منتقل کنيم...به اميد اون روز. نازنين ايراندوست