جمعه، خرداد ۰۸، ۱۳۸۳

سلام
وقتي پدرم فوت كرد رياست و مديريت خانواده ما به عهده مادرم گذاشته شد.مادرم به كمك من و خواهرم به اموال باقيمانده از پدرم سر و ساماني داديم و امور حقوقي و مالي را به روال عادي خودش برگردانديم. مادرم اصرار عجيبي به فروش اموال پدر و تقسيم اونها بين بچه ها در زمان حيات خودش داره.قانون اينطور ميگه كه سهم او از اموال منقول همسرش يك هشتمه و بقيه اموال بايد بين ما فرزندان تقسيم بشه. همه ما از مادرمان بيشتر سهم ميبريم.مادر من و تمام مادرهاي اين سرزمين با نداري و مشكلات اقتصادي و خانوادگي و ... سالهاي سال دست به گريبان بوده اند تا زندگي را به همراه همسرشان به جايي آبرومند برسانند و امروز پس از مرگ همسرشان سهمشان از تلاش گاه چهل پنجاه ساله شان فقط يك هشتم است.
به خودمان نگاه كنيم. ما كه در سالهاي جواني دوشادوش همسرمان تلاش ميكنيم و زندگي ميسازيم و در كمال اخلاص دم از ماديات نميزنيم و همه چيز را به صندوق خانواده هديه ميكنيم براي آينده مان چه توقعي داريم؟ كه زبونم لال شوهرمون از دست بره و بچه هامون بنا به پشتوانه قانوني ما رو از خونه و زندگي كه با خون دل ساختيم بيرون بندازن و چيزي رو كه مفت به چنگ اومده قدر ندونن؟
وقتي مامان براي گرفتن وكيل براي زمين شمال بابا كه كسي تصرفش كرده (و ما بچه ها اصلا نميدونيم كجا هست اما مامان به خاطر طلايي كه احتمالا فروخته و روي پول اون گذاشته بخوبي بخاطر داره)تلاش ميكرد دلم ميخواست زمين دهن باز كنه و منو ببلعه ولي مامان نفهمه كه فقط از اموال منقول سهم داره و از زمين هيچي بهش نميرسه.
وقتي قانون ارث اصلاح شد و ارث زن از كل اموال مرد چه منقول و چه غير منقول يك به هشت اعلام شد مامان فهميد كه از زمين ارث نداشته اما هنوز متوجه نيست كه قانون عطف به ماسبق نميشه و اون همچنان سهمي از زمين نداره. من هم تصميم ندارم اين مساله رو به خواهران و برادرم ياد آوري كنم.به نظر من مامان بايد تا وقتي زنده س مالك تمام اموال باقيمانده از بابا باشه.

یکشنبه، خرداد ۰۳، ۱۳۸۳

سلام
وقتي زندگي خسته مون ميكنه من و شوهرم دوتايي ميفتيم رو دنده خل و چل بازي!!
هفته پيش يه روز كه داشتيم ميومديم خونه يه دختر خانومي دم درمون ايستاده بود و از يكي از طبقات درو به روش باز كردن.ماهم پشت سرش وارد حياط شديم كه با نگاههاي چپ چپ اون دخترخانوم مواجه شديم و شروع كرديم به دست انداختن بنده خدا.شوهرم بهش گفت ما دزديم!اجازه ميفرمايين با شما سوار آسانسور بشيم؟دختره هيچي نگفت فقط يك كم خودشو جا به جا كرد كه ما هم سوار شيم. بعد شوهرم رو به من گفت همكلاسيه دختر كوچولوئه آقاي فلانيه اومده با هم درس بخونن نه؟ دختره گفت نخيييير!بعد من گفتم آهان پس دوست دختر بزرگشونه اومده مهموني. بازم دختره گفت نخييييييييير من مدرسم!
شوهرم گفت مدرس يا شهيد مدرس؟ منم گفتم نه بابا مگه نميبيني ترافيك در حال حركته!و بسرعت يه تيكه سنگك كندم و گذاشتم كف دست دختره كه چشاش گرد شده بود و از آسانسور پريديم بيرون.از اون روز تا يه هفته هر روز منتظر صاحبخونه بودم كه بياد و بگه با مهموناي ما شوخي كنين اسباباتونو ميريزم تو كوچه!

دوشنبه، اردیبهشت ۲۸، ۱۳۸۳

سلام
براي اينكه از خودم و خاندانم به شما خبري داده باشم:
پدر همسرم عملش انجام شد، با اين توضيح كه پزشك جراح ساعت 8 صبح براي انجام عمل جراحي تشريف آوردند و با ديدن رضايتنامه ما فرمودند كه عمل نميكنن كه نميكنن.خانواده همسرم مجبور به امضاي رضايتنامه بي قيد و شرط شدند و پزشك محترم عمل پدر همسرمو كه قرار بود اولين عمل باشه موكول كرد به آخرين عمل اونهم اگه حال و حوصله شو داشته باشه.اگه حسش نباشه عمل ميمونه براي روز بعد.ما و بيمارمون هم بلاتكليف تا ساعت چهار بعد از ظهر نشستيم تا جناب جراح حسش اومد و گفت مريضو به اتاق عمل منتقل كنين.ساعت نه شب عمل تموم شد و خدا رو شكر همه چيز به خير و خوشي گذشت. البته هنوز نميتونيم نظر قطعي بديم چون ممكنه از لجش پنسي چاقويي قيچي اي چيزي توي قفسه سينه جا گذاشته باشه!(شوخي بود،بنده خدا خيلي تميز و خوب عمل كرد دستش درد نكنه ما كه بي انصاف نيستيم)
درود بر شما

جمعه، اردیبهشت ۲۵، ۱۳۸۳

سلام
يكهفته پيش پدر همسرم دچار درد قلب شديد شدند و به ناچار در بيمارستان بستري شدند.در طول اين يكهفته مراحل تشخيصي رو انجام دادند و نتيجه آنژيو گرافي نشون داد كه بايد بصورت اورژانس عمل جراحي قلب داشته باشن.قرار عمل براي روز يكشنبه گذاشته شده .ديروز فرم چاپ شده اي بعنوان رضايتنامه به ما دادند كه پس از مطالعه امضا كنيم.تو اون فرم كه پر از اغلاط املائي و انشائي بود هرگونه اختيار اعتراض از ما سلب شده و حتي حق درخواست كالبدشكافي و درخواست ديه و...از خانواده كسي كه قراره جراحي بشه سلب ميشه .با توجه به سابقه ذهني كه در مورد بيمارستان ايرانمهر داشتيم همسرم زير فرم نوشت كه با مندرجات فرم تنها در صورتي موافق است كه شامل خطاي علمي، انساني و فني نباشه و فرم رو امضا كرد. مسئولين بخش سي سي يو فرم را قبول نكردند و گفتند كه نميشه.از ما بحث و از اونها استناد به گفته هاي امام و شوراي نگهبان و...بالاخره گفتيم كه ما ريسك طبيعي عمل جراحي قلب را قبول ميكنيم ولي اگه مثلا برق قطع بشه و ژنراتور نداشته باشن و بلايي سر مريض ما بياد ما حق اعتراض رو براي خودمون محفوظ ميدونيم.به ما گفته شد كه با اين شرايط پزشك جراح عمل نخواهد كرد.ما هم مصرانه گفتيم كه شرايط همينه كه هست.
بيمار ما قادر به حركت از روي تخت نيست و با مرفين و مسكن تا روز يكشنبه تحمل خواهد كرد.ميدونيم كه در نهايت ريش و قيچي دست دكتر جراحه و در نهايت هر چي اونا بگن ما مجبوريم قبول كنيم و امضا كنيم.ميدونيم كه حتي اگه اتفاقي براي بيمار ما بيفته و ريشه علمي يا انساني يا تجهيزاتي هم داشته باشه ما نه خبردار ميشيم و نه ميتونيم ثابت كنيم اما حد اقل يه مخالفتي در برابر اين شبكه مافيايي پزشكان جراح از خودمون نشون داديم.
اين خيلي زشت و ناجوانمردانه است كه پزشك جراحي كه قسم وجداني خورده نخواد مسئوليت كارشو قبول كنه و در صورت شكست خوردن كارش حق هر گونه توضيح خواستني رو از بيمار و اقوامش سلب كنه.اين كه در شرايطي كه كسي به ما نياز داشته باشه بخواهيم همه گونه شرايط خودمونو بهش تحميل كنيم نهايت پستيه.پزشك جراحي كه هر چقدر كه دلش ميخواد پول ميگيره و كسي هم جلودارش نيست چرا بايد خودشو موظف به اداي توضيح در مقابل خطاي احتماليش ندونه؟
ميدونم كه يكشنبه صبح فرم جديدي در اختيارمون ميذارن و ما هم مجبور ميشيم بي چك و چونه امضا كنيم...حال مريضمون بد تر از اونيه كه بخواهيم با جونش بازي كنيم...

سه‌شنبه، اردیبهشت ۱۵، ۱۳۸۳

سلام
متاسفانه اينجا عين دفترچه بيمه شده آرشيو بيماريهاي نسترن!
از يه نظر هم خوبه.به نوعي ثبت ميشن و ميتونم استفاده آماري ازشون داشته باشم.القصه...
نسترن شديدا كهير زده.علتش رو نميدونم.چند روز آبريزش بيني داشت كه بهش داروييو كه دكترش گفته بود ميدادم. پريشب ديدم تنشو ميخارونه.ديروز ظهر ديدم چند تا دونه ريز روي تنشه و بردمش حموم كه بدنش آروم بشه و احيانا اگه چيزي روي پوستشه كه اذيتش ميكنه برطرف بشه.عصر ديدم دونه ها زياد شدن و خارش هم بيشتره.به سرعت پيش دكترش رفتيم و تشخيص آلرژي داد و دارو و پماد مناسب تجويز كرد.
امروز صبح تنش تيكه تيكه قرمز شده بود. با مصرف دارو خارش از بين رفته اما جزيره هاي قرمز رنگ حتي در كف پا و دستش هم هست و متاسفانه شديدا درد داره بطوري كه اصلا نميتونه راه بره و خيلي ناراحته.نيم ساعت پيش متوجه شدم تب خفيفي داره و وقتي درجه گذاشتم 38.5 بود.استامينوفن دادم به اميد برطرف شدن تب و تسكين درد.
مهمتر از علائمي كه داره و برطرف كردن اونا پيدا كردن علت آلرژيه.تو اين چند روز دو بار با هم به پارك رفتيم و خوب مسلما در تماس با گرده گياهان بوده.يه دسته گل براش خريدم كه شامل رز و گردي و يه برگ سبز به نام شيرك هست كه خيلي هم قشنگه.دو عدد توت فرنگي هم خورده به همراه مقدار معتنابهي پاستيل ويتامين دار كه سوغاتي گرفته بود.عليرغم نفرت من از پاستيل نسترن خيلي دوستش داره.بيشترين ظن من به همون دو تا دونه توت فرنگي ميره در حاليكه سال گذشته بدون هيچ مشكلي توت فرنگي مصرف ميكرد . در مورد پاستيل هم سابقه ناراحتي نداشته.فكر ميكنم گرده گياهان بيشتر از اينكه حساسيت پوستي بده آبريزش از چشم و بيني و احتمالا تنگي نفس بده و نميدونم تب علفي عوارض پوستي هم داره يا خير.از صبح دارم تو كتابام پرسه ميزنم و چيز بيشتري پيدا نكردم.
اميدوارم درد بثورات كف پا و دستش برطرف بشه.طفلك امروز قرار بود از طرف مهد كودك بره پارك ساعي...