پنجشنبه، مهر ۰۳، ۱۳۸۲

هميشه بعد از ظهراي پاييزو دوست دارم.هيچ وقت به علتش فكر نكرده بودم.امروز از خودم پرسيدم چرا روزهاي پاييزي بين ساعت دو و سه يه حس بخصوصي دارم و دلم ميخواد بيرون تو خيابون باشم؟وقتي همه به خونه ها پناه بردن .وقتي كه از جلوي پنجره خونه هاي جنوبي تو كوچه ها رد ميشي از هر كدوم بوي يه نوع غذا بيرون ميزنه.
بعد به اين نتيجه رسيدم كه چندين و چند سال اين ساعت تنها ساعات آزادي من بوده.صبحها با عجله به مدرسه ميرفتم و تا ساعت يك ربع به دو كفاره پس ميدادم.از لحظه اي كه تعطيل مي شدم تا موقعي كه به خونه ميرسيدم مال خودم بود. آزاد بودم.بعد از اون هم باز بايد مينشستم سر درس و مشق و شب هم مطيع خانواده ...بعد از ظهر ها با هزاران اتفاق جالبي كه بين منزل تا مدرسه پيش مي آمدند...بعداز ظهرها مال منند.

هیچ نظری موجود نیست: