یکشنبه، شهریور ۱۶، ۱۳۸۲

سلام به همه
اول از همه اينكه 5شنبه قرار گروه والدين ايراني بود.جاي همه اونايي كه نبودن خالي. اونقدر خوش گذشت كه فكرشو نميكردم. من همه اش با خودم فكر ميكردم كه با اينهمه بچه ما بايد همه اش مشغول جيش گرفتن بچه ها باشيم يا اونا رو سوار تاب و سرسره كنيم.بچه من كه خودكفا يه راست رفت سوار تاب شد و مزاحم ما نشد. من هم تا ميتونستم با ماماناي ديگه ور زدم و بابا ها هم يه مجمع تشكيل داده بودن كه بر عليه ما زنايي كه از صب تا شب پاي اينترنتيم فعاليت كنن.
شام هم جاتون خالي رفتيم بوف ظفر و كلي خوش گذشت.
من هم مثل بقيه بچه ها از حال و هواي قرار گروه بيرون نميام.
**********
پريشب نسترن توي جمع از من پرسيد: مامان شما چرا بابا رو طلاق نميدي؟
من كه داشتم از تعجب شاخ در مياوردم پرسيدم طلاق يعني چي مامان؟(جاتون خالي كه چه سكوت مرگباري جمع رو فراگرفته بود.خونه فاميل شوهر باشي و بچه از اين حرفا بزنه...)
خلاصه نسترن گفت نميدونم. مامان نيلوفر باباشو طلاق داده.
بالاخره راز سوالهاي نامربوط نسترن رو فهميدم.نيلوفر دوست هم مهدكودكي نسترن دختريه كه از نسترن چند ماه بزرگتره و والدينش متاركه كردن و يكيشون رفته آلمان. اين نيلوفر خانوم هم گويا طفلكي براي رفع كمبودهاي عاطفي كه داره هي به نسترن پز ميده كه من از تمام لباساي تو دارم و همه گردن بندهاتو دارم و ماشينمون اينه و ما پولداريم و...
هنوز براي درك نسترن خيلي زوده كه بهش بگم داشتن بابا و مامان مهربون از همه چي تو دنيا مهمتر و ارزشمند تره.خدارو شكر خميره ذات دختر من حسود نيست.
**********
من خيلي حرف داشتم پس چرا يادم رفته؟

هیچ نظری موجود نیست: