شنبه، شهریور ۲۲، ۱۳۸۲

سلام كرد.(سلام گرگ بي طمع نيست.)
جواب سلامش را ندادم.(سلامت را نميخواهند پاسخ گفت...).
باز هم سلام كرد. باز هم پاسخ ندادم...
از خودم بدم اومد.
**********
ميخواي از خيابون رد بشي؟اول پايينو نگاه كن.صاف تا اونطرف خيابون.ببين چند تا چاله چوله سر راهته.بعد بالا رو نگاه كن.ببين ساختمون نيمه كاره دور و برت نباشه كه آجر بخوره تو سرت.بعد دست چپتو نگاه كن ببين چه خبره. بعد دست راستتو نگاه كن ببين ماشيني هست كه خط ممتد دوبل رو قطع كرده باشه و تو لاين عوضي با سرعت در حال سبقت گرفتن باشه يا نه؟پشت سرتو هم نگاه كن كه ماشيني كه پارك كرده و ميخواد بياد بيرون و داره از تو آينه عقبو نگاه ميكنه شيرجه نزنه روت.بعد يه صلوات بفرست و مث جت بدو برو اونطرف خيابون.

پ.ن: امروز كه داشتم ميرفتم زير ماشين و نرفتم با خودم گفتم به چه خوب شد وگرنه من ميمردم و نسترن تو مهد جا ميموند و حالا كو تا بفهمن من مردم.بعد گفتم كتري رو بگو رو گاز مي سوخت.بعدگفتم خاك بر سرت كنن كه جونت اينقد بي ارزشه كه به كتري فكر ميكني اما به مردن خودت فكر نميكني.بعد با لذت به عرض خيابان نگاه كردم و گفتم:فاتح شدم.خود را از عرض خيابان عبور دادم!
**********
تكيه كلام آدماي چاق چيه؟
"از شنبه..."
واي كه تو اين تعطيليا چقد اين شبه جمله رو كه يه عذاب چندين ماهه توش نهفته است بكار بردم.الان شنبه اومده و راهي براي گريز نمونده.

هیچ نظری موجود نیست: