دوشنبه، تیر ۱۶، ۱۳۸۲

اونقدر كار ريخته رو سرم كه نپرس...
هم بايد نوبتي با خواهرم پيش مامان باشيم كه بهش كمك كنيم و از مهمانهاي احتمالي پذيرايي كنيم هم بايد كارهاي نيمه كاره مونده بابا رو سر و سامون بديم هم خونه اي كه در حال بازسازي شدن نصفه كاره مونده رو سر و سامون بديم و كارشو تموم كنيم و هم دنبال مسائل مالي بابا باشيم و هم به خونه زندگي خودمون برسيم و ...وقتي بشه بايد يك كمي لباس مشكي واسه خودم و مامان بدوزم.تازه وسايل مامان را هم بايد بسته بندي كنيم فكر ميكنم بلافاصله بعد از چهلم اسباب كشي داشته باشيم(اگه خدا بخواد و بازسازي خونه تا اون موقع تموم بشه)...وقتي يه نفر از دنيا ميره بار زندگيش بين باقي مونده ها تقسيم ميشه...حالا هم ما بايد كارهاي نيمه تموم بابا رو سر و سامون بديم. وقتي ستون خونه اي ميريزه...

هیچ نظری موجود نیست: