سه‌شنبه، تیر ۱۷، ۱۳۸۲

نميدونم چي بگم. اسمشو شوخي طبيعت بذارم يا شوخي خدا با ما آدما. اصولا هرگز در رابطه با انسانهاي ناقص الخلقه توجيه نبوده ام. لاله و لادن ناقص الخلقه نبودند گرچه عجيب الخلقه بودند اما از نظر فيزيكي جز چسبيدگي كه به هم داشتند نقصي نداشتند.
اينكه آدم 29 سال زندگي كند در شرايطي كه كس ديگري از سر به او چسبيده باشد خيلي وحشتناك است. اين دختران در اين سالها هرگز نتوانستند يك غلت راحت در رختخوابشان بزنند.به عمق زندگي روزانه شان اگر بروي وحشت ميكني و وحشتناكتر از همه اينكه امنيت فكري نداشتند يعني به گفته خودشان ميتوانستند قسمت عمده اي از افكار همديگر را بخوانند.نه يك نفر بودند و نه دونفر.براي هر فعاليتي تصميم هر دوي آنها لازم بود. اينكه از نظر جسمي و فكري يك زن كامل باشي ولي به دليل فيزيكي هرگز نتواني زندگي يك زن سالم را دنبال كني وحشتناك است.اينكه بداني هرگز حق عاشق شدن نداري هرگز نخواهي توانست مادر شوي. هرگز نخواهي توانست لحظه اي تنها باشي...
شوخي قشنگي نبود خداي عزيز.خيلي تلخ بود و خيلي تلخ هم تمام شد.

هیچ نظری موجود نیست: