یکشنبه، دی ۰۷، ۱۳۸۲

سلام
به نوبه خودم مصيبت فاجعه بزرگ بم رو به همه شما تسليت ميگم خصوصا نسناس عزيز كه 61 نفر از اقوامش در اين فاجعه فوت كرده اند.
متاسفانه آنچنان غصه دارم كه نه حوصله غر زدن در مورد كمي امكانات مملكتمونو دارم و نه حال روضه خاني سوزناك در تشريح حادثه را دارم.تنها چيزي كه اومدم اينجا بگم اينه كه اگه كاري از دستمون بر مياد انجام بديم و كوتاهي نكنيم.اما اگه كاري از دستمون در نمياد به افكارمون مجال جولان نديم.سناريو هاي سوزناك تو ذهنمون پرورش نديم. اين افكار كارآيي مغزو كم ميكنه و جايي براي فكر درست توي مغز باقي نميذاره.تو هر شرايط بحراني بايد بتونيم درست فكر كنيم و درست تصميم بگيريم.من ذهنمو در برابر تصوير بچه هاي مرده و مادرهاي از دست رفته و...مي بندم تا بتونم درست فكر كنم و يه راهي هر چند كوچيك براي كمك به اونا پيدا كنم.
فكر ميكنم در اين مرحله مهمترين كاري كه ميتونيم انجام بديم خون دادن باشه تا هموطناي ما نياز به خون خارجي پيدا نكنن. اونا به حد كافي مصيبت زده هستن و خدا نكنه كه خوني بهشون تزريق بشه كه مشكل ساز باشه براشون.
**********
ديشب ياد يه خاطره افتاده بودم.
فروردين سال 71 بود و من 21 ساله بودم.بعد از يك بيماري وحشتناك سخت در بستر نقاهت بودم.ديگه ميتونستم خودم بدون كمك راه برم و خودمو اداره كنم.پدر و مادرم براي خريد مايحتاج از منزل خارج شده بودند و من تنها بودم.در كل ساختمان فقط من و خانم همسايه حضور داشتيم. ناگهان صداهاي فرياد وحشتناكي از خانه مجاور كه در حال بازسازي بود برخاست.مدت يكربع ساعت سعي كردم بي تفاوت باشم.بعد متوجه شدم كه كارگري خودش را از ديوار حياط ما بالا ميكشد و فرياد كمك ميكشد.خودم را افتان و خيزان به حياط رساندم . در همين لحظه خوشبختانه خانم همسايه هم رسيد.از كارگر پرسيديم چه اتفاقي افتاده؟ جواب داد كه كارگر چاه كن درون چاه بوده كه چاه خراب شده و الان زير خاك مانده است.من از وحشت وضعفي كه داشتم دچار تشنج شدم(وقتي ميگم به خودتون مسلط باشين كه قوز بالا قوز نشين همينو ميگم)خانوم همسايه به آتش نشاني زنگ زد و بعد از زمان نسبتا طولاني سر و كله آتش نشاني پيدا شد.اكيپ فوق مجهز آتش نشاني اقدام به خاك برداري توسط بيل فرمودند ...
دو روز طول كشيد تا به جنازه مقني بيچاره رسيدند.

هیچ نظری موجود نیست: