چهارشنبه، مهر ۲۲، ۱۳۸۳

نسترن علاقه عجيبي به آناتومي نشون ميده.يه کتاب گنده مصور آناتومي داريم که هميشه جلوش باز مي کنه و تصاويرشو تماشا مي کنه و از من توضيح مي خواد.من هم تا اونجايي که سوادم قد مي ده کمکش مي کنم.ديروز توي يک کتاب ديگه در مورد بيماري هاي کودکان قسمتي از ستون فقرات و دنبالچه رو کشيده بود که نسترن به سرعت گفت:اين که استخون پشته.حتي احتياج به فکر کردن هم نداشت.
روند توليد مثل هم خيلي توجهشو جلب کرده. دائما صفحه تشکيل جنين تا زايمان رو مياره و تماشا مي کنه. در راستاي علاقه شديدش توضيحاتي هم مي خواد.براش توضيح دادم که اين سلول تخمکه که توي بدن مامانه.اين سلول هم اسپرمه که توي بدن باباست.وقتي اين دوتا سلول با هم ترکيب ميشن يه سلول جديد درست ميشه که بهش ميگن تخم و اون تقسيم ميشه و تبديل به بچه ميشه(تمام مراحل روي عکس توضيح داده شد) و بعد نسترن پرسيد که:اين گندهه که تخمکه تو دل ماماناس.اما اون يکي که دم داره که تو بدن باباهاس پس چه جوري با هم ترکيب ميشن؟ و در اينجا بود که من متوجه شدم تلويزيون بي خودي روشنه و نسترنو فرستادم پي نخود سياه!!
**********
هفته پيش از راديو کلمه "رسانه" رو شنيد.پرسيد رسانه يعني چي؟ گفتم يعني وسيله اي که خبر مي رسونه مثل...نسترن: مثل کلاغه!!!
**********
امروز با يه خانوم که فوق ليسانس نقاشي داشت در مورد علاقه شديد نسترن به نقاشي صحبت کردم.توصيه کرد اصلا کلاس نقاشي نذارمش که خلاقيتش کور نشه.گفت بذار تا زماني که دوست داره از ذهنش و احساسش براي نقاشي کردن استفاده کنه و وقتي خودش احساس نياز کرد براي تعليمش اقدام کن.وگرنه تعليم به بچه 6 ساله يعني وادار به تقليد کردن او.

هیچ نظری موجود نیست: