پنجشنبه، آبان ۰۷، ۱۳۸۳

سلام
برام جالب بود كه شنيدم كلاه فارغ التحصيلي مرسوم برگرفته شده از دستار ابوعلي سيناست كه به احترام او كه دستارش را مربع شكل مي بست و سر دستارش آويخته بود كلاه فارغ التحصيلي به شكلي كه اكنون هست طراحي شده است.

دوشنبه، آبان ۰۴، ۱۳۸۳

سلام
مطلب جالبي در کتاب تصوف ايراني در منظر تاريخي آن نوشته استاد عبدالحسين زرين کوب خوندم:"
صوفيان شيطان را محب صادقي مي ديدند که تنها محبوب خود را تقديس مي کرد به همين دليل از سجده کردن پيش آدم سرسختانه سر باز زد.حلاج در طس الازل و الالتباس در وجود ابليس معلم خود را مي ديد و او را به صراحت شهسوار ميدان عشق الهي مي خواند. احمد غزالي( با امام محمد غزالي اشتباه نشه) تاکيد مي کند که هر کس که توحيد حقيقي را از شيطان نياموزد ملحد است.به نظر عين القضاه اين موجود مفلوک ملعون در واقع عاشق شيفته اي بود که به خاطر محبوبش در خريدن خذلان و سرزنش براي خود درنگ نکرد.اگر اين درست باشد که شادي عاشق وسيله اظهار اراده معشوق است پس شيطان وفرعون را نميتوان چيزي جز عاشقان واقعي خداوند دانست..."
جور ديگر بايد ديد...

دوشنبه، مهر ۲۷، ۱۳۸۳

وقتي مهندس فوت کرد همه غصه خوردند.علي الخصوص که نابهنگام بود.سکته و ديگر هيچ...
همه براي مينا خانوم متاسف بودند که بعد از سي و پنج سال زندگي مشترک در ميانسالي تنها شد.همه دلشان براي اينکه نمونه يک عشق ديرپا را از دست داده بودند گرفت.همه دلشان براي شوخي هاي هميشگي اين زن و شوهر عاشق تنگ مي شد.
يادشان مي آمد که هر وقت مهندس دير مي کرد مينا خانوم مثل مرغ سر کنده پر پر مي زد و وقتي همسرش مي رسيد تند و تند دورش مي چرخيد و از او مي پرسيد :کجا بودي ناصر آقا؟ خيلي دير کردي. و ناصر آقا براي اينکه از دل همسرش در بياورد بناي شوخي مي گذاشت که: پيش فاطي بودم!
گاهي که ناصر آقا ميلي به شام نداشت مينا خانوم به شوخي مي گفت : باز فاطي امروز ناهار چرب و چيلي به خوردت داده اشتها نداري؟
مينا خانوم تو يک هفته اي که از فوت ناصر آقا مي گذشت آب شد.چروکيد.مثل اناري که شيره اش را مکيده باشند خالي از زندگي شد.
شب هفت وقتي سر مزار ناصر آقا رسيدند زني با چادر سياه روي قبر افتاده بود و بچه شش هفت ساله اي هم کنار مادر زار مي زد.مينا خانوم با تعجب دستي به شانه غمديده زن گذاشت و او را بلند کرد و خرمايي برايش تعارف کرد و پرسيد: شما هم ناصر آقا رو مي شناختي؟ زن ميان هق هق هايش گفت:چطور مي شناختم؟ هفت سال بود که سايه سرم بود.پدر بچه م بود.همه زندگيم بود.حالا من با اين يتيم صغير ....
مينا خانوم ديگه بقيه حرفهاي فاطي را نشنيد.همين امروز بايد لباس سياهش را در مي آورد...

شنبه، مهر ۲۵، ۱۳۸۳

من با زنهاي ديگرفرق دارم.
چند بار اين جمله را شنيده ايم؟يا حتي چند بار خودمان اين جمله را بکار برده ايم؟ چرا خود ما زنها خودمان را قبول نداريم؟ همانقدر که طيف مردها گسترده است زنها هم گوناگون هستند پس چطور طيف گسترده زنها را نفي مي کنيم و خودمان را با آنها متفاوت م? دانيم؟
مساله اينجاست که يا تبليغات مردسالارانه در لايه هاي دروني ذهن ما نفوذ دارد و عقايد تلقيني توسط اين ديدگاه را دروني کرده و قبول داريم و يا خودمان هم به توان و ارزش خودمان باور نداريم.
و فمينيسم مي کوشد که زورگويي هاي دنياي مردانه را از دنياي زنان حذف کند.با خودپنداري منفي زنان چه بايد کرد؟
هميشه بزرگترين و بدترين ظلمها را زنان بر زنان کرده اند.چهره زن همانقدر که مي تواند در پشت نام زيباي مادر تقدس يابد مي تواند در جنبه هاي گوناگون ديگر حامل نفرت و وحشيت و درندگي باشد.لازم به مثال زدن نيست.همه ما تجربه ظلم زن به زن را در اطراف و اکناف زندگيمان ديده ايم.درست است که مردان هم به يکديگر ظلم مي کنند و بخل و حسادت وزيرآب زني و ...در ارتباطاتشان جايگاه ويژه اي دارد اما بخل زنان به يکديگر داستان ديگريست.زنان از موفقيت يکديگردركسب حقوق بيشتر رنج مي برند.آنها از اينکه هم جنسشان از ورطه ظلم مردسالارانه اجتماع رها شود رنج مي برند.آنها هر کسي را که از گرداب خارج شود با خود به زير مي کشند و ياراي ديدن موفقيت هم جنسانشان را ندارند.
شايد بهتر باشد قبل از مبارزه با مردان براي كسب حقوق به ارتقاء فرهنگ و خودباوري زنان اهميت دهيم.

چهارشنبه، مهر ۲۲، ۱۳۸۳

نسترن علاقه عجيبي به آناتومي نشون ميده.يه کتاب گنده مصور آناتومي داريم که هميشه جلوش باز مي کنه و تصاويرشو تماشا مي کنه و از من توضيح مي خواد.من هم تا اونجايي که سوادم قد مي ده کمکش مي کنم.ديروز توي يک کتاب ديگه در مورد بيماري هاي کودکان قسمتي از ستون فقرات و دنبالچه رو کشيده بود که نسترن به سرعت گفت:اين که استخون پشته.حتي احتياج به فکر کردن هم نداشت.
روند توليد مثل هم خيلي توجهشو جلب کرده. دائما صفحه تشکيل جنين تا زايمان رو مياره و تماشا مي کنه. در راستاي علاقه شديدش توضيحاتي هم مي خواد.براش توضيح دادم که اين سلول تخمکه که توي بدن مامانه.اين سلول هم اسپرمه که توي بدن باباست.وقتي اين دوتا سلول با هم ترکيب ميشن يه سلول جديد درست ميشه که بهش ميگن تخم و اون تقسيم ميشه و تبديل به بچه ميشه(تمام مراحل روي عکس توضيح داده شد) و بعد نسترن پرسيد که:اين گندهه که تخمکه تو دل ماماناس.اما اون يکي که دم داره که تو بدن باباهاس پس چه جوري با هم ترکيب ميشن؟ و در اينجا بود که من متوجه شدم تلويزيون بي خودي روشنه و نسترنو فرستادم پي نخود سياه!!
**********
هفته پيش از راديو کلمه "رسانه" رو شنيد.پرسيد رسانه يعني چي؟ گفتم يعني وسيله اي که خبر مي رسونه مثل...نسترن: مثل کلاغه!!!
**********
امروز با يه خانوم که فوق ليسانس نقاشي داشت در مورد علاقه شديد نسترن به نقاشي صحبت کردم.توصيه کرد اصلا کلاس نقاشي نذارمش که خلاقيتش کور نشه.گفت بذار تا زماني که دوست داره از ذهنش و احساسش براي نقاشي کردن استفاده کنه و وقتي خودش احساس نياز کرد براي تعليمش اقدام کن.وگرنه تعليم به بچه 6 ساله يعني وادار به تقليد کردن او.

دوشنبه، مهر ۲۰، ۱۳۸۳

دزدي فقط اين نيست که کيف کسي را بزنيم يا از ديواركسي بالا برويم. همين که حقي را که بايد بپردازيم نپردازيم دزدي کرده ايم. همين که حقي را که به ما تعلق نداشته گرفته باشيم دزدي کرده ايم. همين که از محبتي که بايد نثار اطرافيان کنيم دريغ کنيم دزدي کرده ايم.همين که زيگزاگ رانندگي کنيم و راه ديگران را بگيريم دزدي کرده ايم. همين که جلوتر از نوبت سوار اتوبوس شويم دزدي کرده ايم...خيلي از کارهايي که براي ما مصداق زرنگي دارند در واقع در ذيل گروه دزدي طبقه بندي مي شوند.به رفتارهامان دقت بيشتري داشته باشيم...

چهارشنبه، مهر ۱۵، ۱۳۸۳

شش سال پيش بود که با دماغ بادکرده قرمز رنگ وحشتناکي ديدمش.دماغشو عمل کرده بود و بعد از عمل دملهاي چرکين بزرگي داخل دماغش به وجود اومده بود که شکل دماغشو بيشتر از دماغ عمل شده شبيه آلو قرمز براق رسيده اي کرده بود که به صورتش چسبيده...
آن روز چقدر قيافه اش به نظرم مسخره رسيد و بهش خنديدم...و ندانستم که شش سال تمام هر روز جوش تازه اي روي دماغم خواهد زد و جاي اين جوشها بصورت لکه تيره و زشتي روي دماغم خواهد ماند و هر روز مجبور خواهم بود به روي دماغم پودر بزنم تا جوشها و لکه آنها را مستتر کنم!وعجيبتر آنکه چقدر طول کشيد تا من ربط بين اين دو قضيه را بفهمم.اسمش رو قانون کارما بذاريم يا هرچه کني کشت همان بدروي يا فمن يعمل مثقال ذره شرا يره يا...چه فرقي مي کنه؟

دوشنبه، مهر ۱۳، ۱۳۸۳

امروز سي و سومين سال زندگيم به پايان رسيد.فردا اولين روز سي و چهارمين ساله.تولدم مبارک!
از همه دوستاني که از طريق ايميل و اورکات و سايت تولدمو تبريک گفتن خيلي ممنونم.غرق محبت شدن چقدر لذت بخشه.

یکشنبه، مهر ۱۲، ۱۳۸۳

سلام
جناب مستطاب آقاي دکتر اهورا پيروز فتح الله خالقي يزدي هم که برنامه سفرشون به زمان نامعلومي موکول شد.ايشون در مصاحبه هايي که در سايتشون درج کرده اند به روشني ذکر کرده بودند که سفرشون بايد دقيقا در روز معيني که همزمان با جشن مهرگان امساله انجام بشه و مثل جنيني که به لحظه زايمان برسه نميشه اين سفر را به بعد موکول کرد.کار دنيا نشد نداره. ديديم که شد!تازه طلبکار هم شدند که ملت ايران از برنامه عقبه و بايد تا روز مهرگان راديو و تلويزيون رو متصرف مي شد و زندانها را مي گشود تا جناب اهورا پيروز سفرشون انجام بشه.بهانه هاي انجام نشدن سفر هم خيلي جالب بود مثلا عذاب وجدان جناب دکتر در اينکه نکنه زد و خوردي صورت بگيره و خوني از دماغ کسي بريزه.به هر حال صرفنظر از تفريح نتيجه اي هم عايد من شد که بدونم خيلي هخامنش هستم!
**********
مکالمه با هر دوستي يک جنبه از زندگي آدمو رو مياره.تنها مکالمه يا بهتره بگم مکاتبه با لحظاته که هميشه برام باعث تفکر ميشه که من امروز چه کسي هستم؟
**********
دکتر برام داروي نشاط آور تجويز کرده!! نميدونستم که نشاط مصنوعي هم وجود داره. بدون هيچگونه اعتقادي امروز اولين کپسول رو بالا انداختم.نتيجه ش اين شد که رفتم خيابون بهار و خيلي تومن پول خرج کردم و چند تا زيرپوش و جوراب شلواري و دوتا بلوز و دوتا شلوار براي دخترخانم خريدم.خيلي نشاط آور بود.بايد ببينم موجبات شادماني همسر گرامي هم فراهم ميشه يا خير!
**********
تصميم گرفته ام خودمو توي رنگ غرق کنم.(بابا يک کم احساس داشته باشيد-نه اينکه چند تا قوطي رنگ رو بريزم تو وان و خودمو توش خفه کنم)منظورم اينه که از پوشيدن رنگهاي متين و موقر خيلي خسته شده ام.ديگه دلم نميخواد خاکيو يشميو سرمه اي و مشکي بپوشم.به همين دليل با رشادت هرچه تمام يه روسري فيروزه اي براي خودم خريدم و بعد هم يه بلوز سرخابي خيلي جالب بود که فروشنده اصرار داشت که بلوز مشکي بردارم که لاغر نشونم بده. بهش گفتم ميخوام يه چاقالوي رنگ و وارنگ باشم .تصادفا خيلي هم بهم مياد.
**********
از نياز,يک روز يک زن و بقيه دوستان بالاگ و بي لاگي که بهم لطف دارند و در وقت پريشانحالي دستمو گرفتند بسيار ممنونم.لطفشون پاينده.
**********
دلم اميرعلي رو ميخواد.هوس کردم برم پسر بازي!!دوست پسرم داره يه ماهش ميشه.درسته که يه ماهه ست اما خيلي ماه است.