چهارشنبه، آبان ۲۱، ۱۳۸۲

سلام
يكساعت پيش سوار تاكسي شده بودم. راننده تاكسي يه عينك دودي كاملا گرد به چشمش زده بود كه روش با جيوه عكس يه جمجمه حك شده بود.تو انگشتشم يه انگشتر نقره با كله جمجمه بود. از آينه شم تسبيح و وان يكاد آويزون بود. به اين ميگن هويت.

هیچ نظری موجود نیست: