چهارشنبه، مهر ۳۰، ۱۳۸۲

...اون روزا كه من اينجا كار ميكردم خانوم، يه شب دم غروب خسته و مرده رفتم بيرون كه يه كنسروي تخم مرغي چيزي بخرم براي شامم.خدا ميدونه تو اون دو ماه چندتا تخم مرغ و كنسرو خورديم. ناهار تخم مرغ،شام كنسرو...
دوتا خانوم جلوي من راه ميرفتن. اومده بودن سگشونو بگردونن. يه سگ سفيد پشمالوي كوچولو بود.تو عالم خستگي به حرفاشون گوش ميدادم كه در مورد اون سگ حرف ميزدن. يكي از اون خانوما ميپرسيد غذا چي بهش ميدي؟ اون يكي ميگفت گوشت چرخ كرده بدون چربي يا از اين غذا هاي سگ آماده...
ياد دوتا دخترام افتادم كه گوشه يكي از دهات اردبيل بي سرپرست موندن و منتظرن تا من كه باباشونم براشون پول ببرم كه براي سرماي زمستون لباس گرم تهيه كنن. ياد اين افتادم كه الان من و بچه هام چند وقته گوشت نخورديم؟؟ ما از يه سگ كمتريم؟اگه ما از گشنگي بميريم كسي ككش نميگزه اما سگ بايد گوشتش بدون چربي باشه.
تو اين فكرا بودم كه خانوما نشستن رو يه نميكت و سگشون رفت لابلاي چمنها و شمشادها، من هم يه پاره آجر ورداشتم و كوبيدم به پهلوي سگ.زوزه سگ كه بلند شد داد و هوار واي في في جون زنها هم بالا رفت.اما دل من خنك نشد.هنوز بغضش تو گلومه.
***
حرفاي بالا درد دل مرد باسوادي بود كه براي امرار معاش بنايي ميكرد.مردي كه يه دفتر شعر به زبان تركي سروده بود و اشعارش هم انصافا خيلي قشنگ بودند.خودش مي گفت در مراسم بزرگداشت بابك خرمدين اشعارشو خونده و خيلي هم مورد استقبال قرار گرفته.راستي اگه شما تو يه همچين موقعيتي باشين كه نتونين خواسته هاي اوليه بچه هاتونو تامين كنين و چنين بي عدالتي هايي رو تو جامعه ببينين چه ميكنين؟ اون آقا يه آجر به سگ زد چون درس خونده و اهل دل بود.اگه كس ديگه اي بود شايد آجر رو به اون خانومها ميزد.شايد خون جلو چشماشو ميگرفت و آدم مي كشت. شايد كيف اون خانومو از دستش ميگرفت چون واقعا اون پول رو براي خودش حلال ميدونست.چقدر بغض تو گلوي هم وطناي ما مونده؟

هیچ نظری موجود نیست: