پنجشنبه، اسفند ۱۴، ۱۳۸۲

امروز بالاخره بعد از پنج شش روز تب شديد حال نسترن رو به بهبود رفته آخه باباش داره برميگرده.نميدونم از دوري باباشه يا احيانا پدرش قبل از هر سفر وردي براي خونه نشين كردن من ميخونه يا اينكه نسترن زياد مريض ميشه و باباش زياد سفر ميره و با هم هماهنگ ميكنن...خلاصه تا بوده وقتي آقاي پدر پاشو از تهرون بيرون ميذاره و من تو فكرم كه دو سه روز مرخصيمو چيكار كنم دختر خانوم فورا تب ميكنه و گلوش ميشه عين توت فرنگي و من تمام لحظات مرخصيمو مشغول پاشويه و التماس براي خوردن آب ميوه و ناز كشيدن و نگران شدن و شب نخوابيدن خرج ميكنم.امشب آقاي پدر از سفر برميگرده.نسترن تبش بريده اما اشتها نداره و از ديروز بعد از ظهر هيچي غير از دوغ نخورده.مطمئنم كه اشتهاش هم تا دو سه ساعت ديگه باز ميشه و شنگول و منگول و حبه انگور منتظر باباش ميشه و جناب پدر هم ضمن احوالپرسيش ميپرسه اين دو سه روزه كجا ها رفتين؟ كي اومد؟ چه كار مثبتي كردي؟
كار مثبت؟زهي خيال باطل...

هیچ نظری موجود نیست: