جمعه، اسفند ۲۹، ۱۳۸۲

سلام به همه دوستان
اين اولين سلام در سال 83 هست و من در كمال شادماني سال نو رو به همه شما تبريك ميگم.براي همه دوستان مجازي و حقيقيم آرزوي سالي پر از عشق و دوستي و موفقيت و ارتقاء روحي و اجتماعي و سلامت جسمي و هزاران آرزوي خوب ديگه دارم.
ما سال نو رو در خانه جديد آغاز كرديم. خانه اي كه ده روز مانده به عيد به آن نقل مكان كرديم خيلي بهتر و قشنگتر و فضا دار تر از منزل قبلي است و از نظر جابجا كردن وسايل زياد دچار مشكل نشديم.گرچه هنوز كتابخانه مونو نياورديم.علاوه بر كتابخانه كلي خرت و پرت ديگه هم تو خونه قبلي مونده كه بايد در بودن يا نبودنشون تصميم بگيريم.مسئله اين است!
نقل مكان ما يك حسن خيلي خيلي بزرگ داشت.در منزل قديمي نسترن به هيچ عنوان زير بار تنها خوابيدن در اتاقش نميرفت. يك تشك وارفته ابري هميشه به ديوار تكيه داده بود تا شبها روي زمين اتاق نسترن ولو شود و من يا همسرم با نهايت غرغر و چونه زني بريم اونجا بخوابيم.از هر روشي كه ميتونستم براي امن كردن روحي اتاق نسترن استفاده كرده بودم. براش عروسك شب خريده بودم.چراغ خواب گذاشته بودم،شبها براش قصه ميگفتم اما همينكه ميخواستم پامو از اتاق بيرون بذارم واويلا بود.حسابي اعصابمون خسته شده بود اما ترجيح داديم به بچه فشار روحي وارد نكنيم كه مبادا ترسي موندگار ايجاد بشه.
روز اسباب كشي تشك نكبت را به كاميون دارها داديم تا لابلاي اسبابها بذارن تا اسبابها با هم تماس نداشته باشن.بعد هم همسرم تشك را براي همين كار به اونها بخشيد.شب كه موقع خواب بود و من اتاق خوشگل و مرتبي براي نسترن آماده كرده بودم به او شب بخير گفتم و به اتاق خودم رفتم.صداي زر زر قابل پيش بيني به گوشمان رسيد.به اتاقش رفتيم و ديديم چشماي درشتش پر از اشكه و ميگه من بايد تنها بخوابم؟ پس چرا نمياين اينجا؟ من و همسرم هم دو دستي زديم تو سرمون كه وااااااي! تشك رو باربر ها بردن!حالا رو چي بخوابيم؟نسترن جون حالا ما خيلي خسته ايم تو الان بخواب ما پشت همين ديواريم شب اگه كاري داشتي صدامون كن سريع ميايم پيشت.چونه نزد.خسته بود و تلپي افتاد و خوابيد. ما هم دور از جونمون مثل نعش افتاديم و نفهميديم كه تا صبح صدامون كرد يا نه.
صبح كه نسترن بيدار شد با خوشحالي زياد از اتاقش بيرون دويد كه مامان! بابا! ديدين شب تنها خوابيدم؟ آخه ديوار اتاقم هيچ ترك نداره!!!!!!!!!
دختر گلم از ترك عمودي روي ديوار اتاق سابقش ميترسيده و به من نميگفته!! حالا كاري نداريم كه تو ذهن بچه ها چي ميگذره كه از يه ترك ديوار وهم زده ميشن و نميتونن بخوابن اما خدا رو شكر كردم كه بهش فشار نياورده بودم. الان بيشتر از دو هفته است كه به راحتي توي اتاقش ميخوابه.در و ديوار اتاقش خالي از عكسهاي كارتونيه كه به اتاق قبليش نصب كرده بوديم.يه بار از دهنش در رفته بود كه شبا عكسا زنده ميشن؟اتاق خلوت و بي خطري براش مهيا كرديم و راحت و آسوده ميخوابيم.شما هم فكر نكنين كه بچه هاتون تا وقت ازدواج پيش شما ميخوابن. بايد وقتش برسه...

هیچ نظری موجود نیست: