سه‌شنبه، آبان ۱۹، ۱۳۸۳

گربه ها اسرار آميزند.من اين را بارها و بارها تجربه کرده ام.گربه ها فراتر از حيوانات ديگر درک مي کنند.گاهي نگاه يک گربه در چشمان شما آنقدر مفهوم دارد که نميتوانيد آن نگاه را از آن حيواني بدانيد.
چند روز پيش تصادفا برنامه اي در مورد مسائل ماوراء الطبيعه تماشا کردم. معمولا از مطالب آميخته با خرافات خوشم نمي آيد اما اين يکي را باور کردم.خانمي با برنامه تماس گرفته بود و اظهار مي کرد دوبار باردار شده و هر دوبار بچه قبل از به دنيا آمدن در هشت ماهگي مرده.کالبد شکافي هيچگونه مشکلي در جنين نشان نداده و مادر هم کاملا سالم بوده.اين خانم اظهار کردند که هر دوبار اين مساله پس از ديدن يک خواب رخ داده که در آن زني در خواب اظهار مي کرده که براي بردن بچه آمده.اين خانم به جن گير و دعا نويس و اين قبيل اشخاص مراجعه کرده و يکي از اين افراد به او گفته که در حق گربه اي ظلمي کرده که اين کار چله دارد(نميدانم چله داشتن يعني چه) و بايد کفاره بدهد.خانم اظهار کردند که در زمان نوجواني گربه اي را در حال زايمان بشدت آزار داده اند.و من گرچه گربه را دارا? قدرتي نمي دانم که چنين کاري انجام دهد اما کارماي عمل وحشتناک اين زن ممکن است موجب چنين اتفاقاتي شود.
به يادم افتاد که من هم موقع زايمان جيلي(گربه اي که يازده سال از بهترين دوران عمرم صميمي ترين دوستم بود)هميشه بهش سر ميزدم اما او ميدانست که از جانب من آزاري نيست. گاهي دراوج درد نوازشش مي کردم و نگاه نگران و پر از مهر و عشق مرا مي فهميد.خوب به خاطر دارم که جيلي هم پس از زايمان دچار افسردگي مي شد.مي خنديد؟نه حقيقت محض است.مضطرب و وحشتزده مي شد و از هر چيزي احساس خطر براي خودش و بچه هايش مي کرد.و خواهر بزرگتر من خيلي سر به سرش مي گذاشت.در اين اوقات خيلي جيلي را مي ترساند و از عکس العملش مي خنديد.ترس جيلي باعث تفريحش مي شد.خواهرم بعد از زايمان دچار افسردگي شديد و فوبياي خيلي شديد شد بطوريکه حتي از خارج شدن از خانه هم وحشت شديد داشت. ماهها طول کشيد تا دوباره توانست زندگي خودش را اداره کند.اين روزها دخترش هم دچار مشکلات روحي شده است.نميدانم اين مسائل اصلا ربطي به هم دارند يا نه؟اما ميدانم جيلي خيلي بيشتر ازيك گربه بود.با نگاهش با من حرف ميزد. اگر ناراحتش مي کردم با من قهر مي کرد و هرچقدر صدايش مي کردم رويش را بر نمي گرداند.مسافت بسيار طولاني را تا سر کوچه مان با من مي آمد و وقتي بهش مي گفتم بسه ديگه برگرد خيلي آرام بر ميگشت.با ما به بقالي اکبر آقا مي آمد وباهم خريد مي کرديم.حتما خيلي وقت پيش مرده.خوب شد که مرگش را نديدم.اسباب کشي که کرديم در خانه مان 27 گربه براي خريدار به جاي گذاشتيم.بعد از آن مثل مردهاي هيز که در خيابان به زنها متلک مي اندازند هر بار که گربه اي مي بينم حتما عکس العمل نشان مي دهم.اگر کسي در خيابان باشد به صحبت اکتفا مي کنم اما اگر کسي نباشد از انواع ميو ميو هم ابايي ندارم.
هنوز هم عقيده دارم گربه ها از حيوانات معمولي درک بيشتري دارند.همين يک ماه پيش بود که گربه عزيزي را پيدا کردم وبراي ايجاد ارتباط با او از دستم پراناي سفيد به سويش فرستادم(انرژي حيات که در انرژي درماني استفاده مي شود)گربه اي که در حال دور شدن از من بود ايستاد.دستم را نگاه کرد و آرام برگشت و به طرفم آمد و دستم را بود کرد.نوازشش کردم و با هم دوست شديم.گربه ها بي وفا نيستند.عشق را خوب مي فهمند.

هیچ نظری موجود نیست: