پنجشنبه، اردیبهشت ۰۳، ۱۳۸۳

دخملك خيلي بزرگ شده. ديگه نميشه مثل پيشتر ها سرشو شيره ماليد.
يك روز براي اينكه نظم و ترتيب خودم در زمان بچگي رو به رخش بكشم براش تعريف كردم كه مامانم چقدر سختگير بود و هميشه من مجبور بودم اتاقم رو خيلي شديد مرتب كنم. ميگن دروغگو كم حافظه است چون بعد از چند روز كه از من پرسيد وقتي بچه بودم اتاقم چه شكلي بوده براي اينكه اونو متوجه امكاناتي كه داره بكنم بهش گفتم من وقتي هم سن اون بودم اتاق شخصي نداشتم.راست هم گفتم چون خانواده هفت نفري ما در يك خانه چهار خوابه زندگي ميكرد و براي پنج بچه سه اتاق وجود داشت اين بود كه من با خواهر بزرگترم توي يك اتاق بوديم كه در تمام اون اتاق من فقط يك تخت داشتم و بقيه وسايل مال خواهرم بود كه اون موقع ها محصل بود.بلافاصله نسترن مچمو گرفت كه پس وقتي اتاق نداشتي مامان جون مجبورت ميكرد كجا رو مرتب كني؟؟
**********
اين روزها شديداْ به آناتومي بدن علاقه مند شده. چند روز پيش به آقاي همسايه كه از دست زن و بچه ش فرار كرده بود و تو حياط سيگار ميكشيد گفت: اي وااااي. چرا سيگار ميكشين مگه نميدونين سيگار ريه هاتونو سياه مي كنه؟
**********
كيف كردم وقتي بدون اينكه من يادش بدم موقع خداحافظي به خاله م گفت به آقاي... سلام برسونين.
**********
با تلفن كه حرف ميزنه اونقدر حرفه ايه كه نگو، معلومه مربيش خيلي ماهر بوده!آخر مكالمه هم ميگه كاري باري نداري؟
**********
از من مي پرسه مامان كامپيوترو جور كنم؟ ميگم آره بدو. مياد كامپيوترو روشن ميكنه، فال ورق اسپايدر رو مياره، زينگ رو باز ميكنه و سلكشن منو مياره و آهنگ هاي محبوبمونو ميذاره.صدام ميكنه و من ميشينم و اون روي زانوم و با هم فال ميگيريم و كيف ميكنيم.
گاهي وقتا هم ميبينم واسه خودش آهنگ گذاشته و داره عكسهامونو تو كامپيوتر تماشا ميكنه. با پينت براش نقاشي هاي خوشگل ميكشه و بازي بيپ بيپ و كايوت از سرش افتاده.

هیچ نظری موجود نیست: