یکشنبه، دی ۲۸، ۱۳۸۲

اون بالا ها بودي.خيلي بالا.اونقدر كه براي ديدنت بايد سرمو تا جاي ممكن بالا مي بردم.دور بودي. اونقدر دور كه ديگه حست نمي كردم.اونقدر دور و بر تختت پر از چاپلوسها و پارتي بازها بود كه جايي براي من نمونده بود.
خوشحالم كه اومدي پايين.پايين تا روي زمين در كنار من.من رو احاطه كردي و در تو غوطه خوردم و غرق لذت شدم.متشكرم.

هیچ نظری موجود نیست: